در این مقاله از ایکستراگیم سعی بر تعریف داستان بازی Dark Souls 1 | دارک سولز یک بازی اکشن نقشآفرینی است، که توسط استودیوی FromSoftware توسعه یافته و در سال 2011 منتشر شد می پردازیم. این بازی به دلیل طراحی مراحل چالشبرانگیز، محیطهای گوتیک و سیستم مبارزاتی پیچیده، معروف شده است. داستان بازی در دنیایی تاریک و فانتزی جریان دارد که بازیکنان را به یک سفر پرماجرا برای کشف رازهای آن میبرد:
پیش زمینه داستان
در زمانهای بسیار دور، تنها تاریکی بود و از دل این تاریکی، دنیا به وجود آمد. خاکستر، سنگ و مه شکل گرفتند. در این میان، اژدهایان جاودانه در آرامش در میان درختهای عظیم میزیستند. اما این آرامش دوام نداشت، زیرا هستهای آتشین به نام “شعله نخستین” توسط موجوداتی که از تاریکی برآمده بودند، کشف شد. این شعله نخستین مرگ و زندگی، تاریکی و روشنایی را به ارمغان آورد. موجودات تاریکی به بهرهگیری از این مفاهیم بنیادی پرداختند و به آنها “لورد سولز” گفته شد.
نخستین لورد سولز، نیتون، نماد مرگ بود. پس از او، ویچ آف ایزالیت که فرزندانی داشت و نماد زندگی شد. گوین ارباب روشنایی و یک ارباب تاریکی ناشناخته نیز وجود داشت. این لوردها به نبرد با اژدهایان رفتند و گوین با قدرت صاعقهاش آنان را شکست داد. ویچ آف ایزالیت درختان عظیم را به آتش کشید و در نهایت، اربابان بر اژدهایان جاودانه غلبه کردند. این پیروزی به بهای بسیاری تمام شد و عصر کهن به پایان رسید و عصر آتش یا عصر گوین آغاز شد.
پس از این جنگ بزرگ، تقریباً تمام اژدهایان جاودانه نابود شدند و دنیا برای مدتی کوتاه به آرامش فرو رفت. گوین فرزندان خود را به دنیا آورد که در بازی به دو تای آنها، گوینور و گویندولین، اشاره میشود.
شهرهای بزرگی ساخته شدند و تمدنهای عظیمی با ادیان و فرهنگهای بزرگ شکل گرفتند که همه بر پایه بزرگداشت آن روزها بنا شده بودند. بسیاری از مردم، اربابان را خدای خود میدانستند که در رأس آنها، گوین، ارباب پرتو خورشید بود. اما گوین یا اعتقادی به انسانیت نداشت و یا از آن ترس داشت. اولین انسانی که روح تاریکی را یافت، آن را به هزاران تکه تقسیم کرد و به انسانها داد، این کار انسانیت را به آنان بازگرداند. گوین یاد گرفت که با قربانی کردن روح انسان در نقطه اتصال آتش و از بین بردن روح تاریکی، قدرت آتش را افزایش دهد. او انسانها را صرفاً به عنوان سوختی برای طولانیتر کردن عمر عصر آتش میدید. در حالی که انسانها به کار اجباری مشغول بودند، تاریکی نیز در حال گسترش بود.
گوین که از تاریکی و خاموش شدن شعله نخستین به شدت هراسان شده بود، دوباره به فرزندان خود رجوع کرد. آنان تلاش کردند با ترکیب قدرت لورد سولز و جادوی آتش، شعله نخستین را دوباره بازسازی کنند. اما فساد این ترکیب، جادوگران را به موجودات شیطانی و بدشکل تبدیل کرد. گوین مجبور شد علاوه بر تاریکی با شیاطین نیز بجنگد و این باعث کاهش نفوذ قدرتش شد. در این دوران، شیطانی ناشناس وارد دنیای لوردارن شد و با جادوگران شهر اولاسیل علیه گوین هم پیمان شد. هدف اصلی این شیطان ناشناس نامشخص بود. آیا میخواست عصر گوین را به پایان برساند یا شعله نخستین را زنده نگه دارد؟ در هر صورت، پدر تاریکی یعنی منس در مکانی به نام ابیس قرار نداشت و خشم او به تمامی موجودات دنیا سرایت کرده بود.
گوین سه تا از برترین شوالیههای خود، آرتوریاس، گاف و کیاران را به اولاسیل فرستاد تا تاریکی را از بین ببرند. اما تنها آرتوریاس جرأت کرد به ابیس برود و با تاریکی مقابله کند. او در نبرد دست چپش شکست و در حالی که سیف گرگ محافظش در حال کشته شدن بود، توسط صاحبش نجات یافت و آرتوریاس تسلیم تاریکی شد. از این ماموریت هیچ کدام از شوالیههای گوین بازنگشتند و این شکست بزرگی برای ارباب پرتو خورشید بود.
پس از سقوط شهر اولاسیل، گوین دستور به نابودی شهر نیولاندو داد و این شهر به بهانه وجود موجوداتی که به تاریکی خدمت میکردند، غرق شد. انسانهای بیگناه زیادی برای بقای عصر آتش کشته شدند. گوین که حالا با نسلکشی بیگانه نبود، هر چیزی را برای بقای عصر خود قربانی کرد. اما این قتلعام عواقب پیشبینینشدهای داشت. بسیاری از بزرگان شهر آنارلاندو تصمیم به ترک لوردارن گرفتند.
گوین که اکثر همپیمانان خود را از دست داده بود، در متزلزلترین دوران عصر آتش قرار داشت. او خودش را در نقطه تلاقی آتش قربانی کرد و به پسرش گویندولین دستور داد تا انسانها را به سمت شمال راهنمایی کند. گوین با قربانی کردن خود، شعلههای آتش را زنده نگه داشت. او با درک عمیق از فداکاری و انسانیت، تبدیل به “لرد اف سیندر” یا “ارباب خاکستر” شد. در نهایت، گوین به این نتیجه رسید که تاریکی پایان راه نیست و انسانیت تنها آغاز مسیر است. برای هر چیزی تعادلی وجود دارد و برای هر آغازی، پایانی نیاز است، همانطور که پایان هر عصر، آغاز عصر جدیدی است.
داستان بازی Dark Souls 1 | دارک سولز
همه چیز از یه زندان سرد و تاریک شروع میشه داستان یه زندانی که لحظههای پایانی زندگیش رو سپری میکنه نه میدونه کیه و نه میدونه کجاست اما یه اتفاق عجیب برای همیشه همه چیز رو تغییر میده یه روز یه شوالیه از سقف زندان یه جسدو به پایین پرت میکنه. شوالیه برای زندانی از یه پیشگویی حرف میزنه و میگه تو باید از زندان فرار کنی و زنگهای بیداری رو به صدا در بیاری تا نفرینی که بر این سرزمین و مردمش سیطره انداخته از بین بره زندانی از روح جسدی که شوالیه به زندان انداخته تغذیه میکنه انرژی میگیره و آماده سفری میشه که اون شوالیه ناشناس براش تدارک دیده.
اما سوالاتی که اون زندانی هیچ وقت از خودش نپرسید، این بود خودش کیه؟ چرا زندانی شده؟ اون شوالیه کی بود؟ ماجرای نفرین چیه و نهایتاً اون پیشگویی از کجا اومده؟
برای روشن شدن ماجرا بیاین با هم برگردیم به سالها قبل و داستان رو از زاویه دیگهای با هم مرور کنیم
سالها پیش در دوران باستان و پیش از پیدایش انسان این اژدهایان بودند که بر دنیا حکومت میکردند در عصر باستان هیچ چیزی در دنیا به شکلی که تصور میکنید وجود نداشت و حتی زمان هم بی معنی بود در اوج این پوچی ناگهان اتفاق عجیبی میفته. و اولین جرقههای آتش باستانی شکل میگیره آتشی که برای شعله ور شدنش از روح تغذیه میکرد و با روشن شدنش تمام قواعد عصر باستان دچار تغییرات بزرگی شد که تا پیش از اون وجود نداشت پیدایش اولین شعله از آتش باستانی باعث شد تا موجوداتی که تا اون لحظه در سایه حکومت اژدرها زندگی میکردند کنجکاو بشن و به سمت آتش کشیده بشن.
اگه یادتون باشه گفتم که این آتیش یه آتیش معمولی نبود و از روح تغذیه میکرد و به همین دلیل ارواح قدرتمندی را درون خودش داشت. اولین موجودی که موفق شد به آتش برسه اسمش نیتو بود نیتو موفق شد از دل آتیش روح مرگ رو بیرون بکشه و بر مردگان مسلط بشه نفر دوم جادوگری بود به نام آیزالس که از دل آتیش روح زندگی رو بیرون آورد و قدرتش رو بین فرزندانش تقسیم کرد و در نهایت نفر سوم گوین بود که تونست یک روح بسیار پرقدرت را از دل آتیش استخراج کنه.
روح روشنایی از اونجایی که ماهیت قدرت عطش برای حکمرانی گوین به همراه نیتو و آیزالس هم از این قاعده مستثنا نبودند و بعد از کسب قدرت سودای حکومت بر دنیا را در سر داشتند. اما مشکل بزرگی پیش روی اونها قرار داشت بله حاکمان دنیا یعنی اژدرها به حدی قدرتمند بودند که در برابر حملات این سه نفر هیچ آسیبی نمیدیدند و همین ماجرا بزرگترین سد در برابر به قدرت رسیدن گوییم و اطرافیانش بود از اونجایی که هر موجود به ظاهر نامیرایی نقطه ضعف بزرگ داره اژدرها هم از این قضیه مستثنا نبودند اونها نقطه ضعف بزرگی داشتند که برای ادامه حیات امپراتوری شون از همه پنهان کرده. و باز از اونجایی که همیشه خیانت کارهایی وجود دارند که باعث تزلزل و فروپاشی حکومتها میشن این بار یک خائن راز نامیرایی اژدرها رو برای گوین فاش کرد و معادله عوض شد
“خیانت یک اژدها: داستان سیست اسکیلس و افشای راز نامیرایی اژدهاها“
شاید جالب باشه براتون که بدونین خائنی که ازش حرف میزنیم یک اژدها بود اژدهایی به نام سیست اسکیلس تفاوت سیس با دیگر اژدرها این بود که پولک نداشت همین نداشتن پولک باعث شده بود تا همیشه مورد تمسخر قرار بگیرد و همین انگیزه شده بود برای نفرتش از هر اژدهایی که در دنیا زندگی میکرد. سیس زمانی که دید تلاش گوین نیتو و آیزالس به جایی نمیرسه به طور مخفیانه به اونها نزدیک شد و راز نامیرایی اژدرها رو برملا کرد.
سیس به اونا گفت دلیل شکست ناپذیری اژدرها فقط و فقط یه چیزه و اون هم چیزی نیست جز پوشش پولکی بدنشون دقیقاً همون چیزی که سیس به خاطرش سالها مورد تمسخر قرار گرفته شده بود در ادامه فاش میکنه با کمک قدرت صاعقه میشه پولکها رو از بین برد و اینطوری اژدها آسیب پذیر میشن یه بار دیگه جنگ بزرگی شکل. اما این بار گوین با پرتاب صاعقه پولک اژدرها رو نابود میکنه نیتو نفرین مرگ رو بر سر اژدهاها فرود میاره و جادوگر آیزالس با قدرتش خونه اژدرها را آتش میزنه تا جایی برای فرار نداشته باشد بعد از شکست اژدهایان و پایان دوران باستان بالاخره گوین به قدرت میرسه و عصر آتیش رسماً بنا نهاده میشه اما هنوز خبری از پیدایش انسانها نیست و هنوز نفهمیدیم ماجرای اون زندانی ابتدای داستان و اون پیشگویی چی بوده صبر کنید تا ادامه ماجرا رو براتون تعریف کنم.
بعد از هر جنگی همیشه سمت پیروز ماجرا به تقسیم غنائم میپردازه گوین هم برای خوش خدمتی نیتو آیزالس اونها رو به عنوان لوردهای مرگ و زندگی انتخاب کرد تا در اداره این حکومت جدید کمک کارش باشد از طرفی سیس هم که کمک شایانی در این برد داشت بخشی از روح گویین رو به عنوان هدیه دریافت میکنه و یک کتابخانه بزرگ بهش اهدا میشه گوین به سیست دستور میده تا با مطالعه این کتابهای جادویی روی راز جاودانگی کار کنه این وسط یه نفر دور از چشمان همه به آتش نزدیک شده بود.
و یک روح مهم را از آتش بیرون کشیده بود درست زمانی که گوین و ارتشش درگیر مبارزه با اژدرهای باستانی بودند موجودی به نام پیگمی به آتیش نزدیک شد و پرقدرتترین روح رو بیرون کشید یعنی دارک سول یا همون روح تاریکی. پیگمی در طول سالیانی که گوین در حال مبارزه و پایه گذاری عصر آتش بود روی روح تاریکی مطالعه کرد و نهایتاً یک نقشه بزرگ برای به قدرت رسیدن کشید.
پیگمی روح تاریکی رو به هزاران تکه تقسیم کرد و هر بخش رو به موجوداتی پست که در عصر باستان زندگی میکردند اهدا کرد این ارواح که با اسم دارک سولز میشناسین منشا پیدایش انسان بودند و به این ترتیب انسان های نخستین به وجود. برگردیم به ماجرای گوین و حکومتی که بنا کرده بود عصر آتش شکل گرفته بود و از اونجایی که همیشه در اوج قدرت توجه به نقاط ضعف کم میشه در خصوص گوین هم همین ماجرا اتفاق افتاد.
شکوه و عظمت عصر آتش چشمان گوین رو بسته بود و به همین دلیل متوجه فعالیت های پنهانی پیگمی نشد همه چیز برای گوین و حکومتش خوب پیش میرفت تا اینکه زبانههای آتش نخستین فروکش کرد گوین که متوجه از بین رفتن آتش شده بود به فکر فرو رفت خاموشی آتش مساوی بود با پایان یافتن عصر آتش و باید برای اون چاره ای می اندیشید.
“زندگی در سایه تاریکی: روایت نبرد بین انسانها و دیگر نژادها در رینگ سیتی”
هر حکمرانی برای حفظ حکومتش از سیاست گرفته تا جنگ استفاده میکنه تا به بقای حکومتش کمک کنه گو اینکه تازه متوجه گسترش تاریکی به واسطه زاد و ولد انسانها شده بود دست به اقدام عجیبی زد گوییم به ظاهر یک قلمرو به نام رینگ سیتی به پیگمی اهدا کرد رینگ سیتی شهری بود که با حلقهای از آتش احاطه شده بود این حلقه آتش کمک میکرد تا ارواح تاریکی یا همون دارک سولز نتونن از اون حلقه خارج بشن و با این پیشکش سیاستمدارانه انسان ها را قرنطینه کرد تا جلوی پیشرفت تاریکی رو بگیره.
بوئین در این مسیر فریبکارانه حتی از خانواده خودش مایه گذاشت و دخترش فیلیانور رو به رینگ سیتی فرستاد تا با این پیوند خونین میان پیگمی و خودش باعث یه اتحاد کاذب بشه و از شورش پیگمی جلوگیری کنه از طرفی گوین که میدونست انسانها عامل شیوع تاریکی هستند به سراغ چهار پادشاه نیولاندو رفت و بخشی از روح خودش رو به اونها اهدا کرد تا به بهای قدرتی که بهشون میدن ازشون بخواد تا جلوی پیشرفت انسانیت در دنیا رو بگیرند و انسانها رو به نوعی توی مکانهای مشخصی قرنطینه. اما این سیاستها تاثیری روی نقشه بزرگ پیگمی نداشت زاد و ولد انسانها یه باگ اجتناب ناپذیر بود و مدام تاریکی به واسطه افزایش جمعیت انسانها بزرگ و بزرگتر میشد همه این مسائل دست به دست هم داد تا گویین بزرگترین نقشه خودش را برای از بین بردن تاریکی پیاده کنه
اون ابتدا آتشهای کوچکی رو درست کرد که به آتش نخستین وصل بودند و به این آتش های کوچک میگفتند بون فایر. بعد از اون انسانها رو نفرین کرد اما این نفرین نفرین معمولی نبود نفرین گوین اینطوری بود که انسانها رو نامیرا میکرد و هر بار که یه انسان میمرد بخشی از انسانیت خودش یا روح تاریکیش را از دست میداد این چرخه اونقدر ادامه پیدا میکرد تا انسانها تبدیل به هالو بشن حالا موجودی بود عاری از انسانیت یا بهتره بگیم خالی از روح تاریکی نکته جالب این نفرین این بود که اگر انسانی میخواست تبدیل به هالو نشه باید هیومنتی یا روح انسانیش رو به وسیله بون فایرها یا همون آتش های کوچک میسوزاند دقیقا درست حدس زدین. گو اینکه میدونست آتیش نخستین از روح تغذیه میکنه نفرینی رو طراحی کرد تا انسانها دارک سولز یا ارواح تاریکشون رو به واسطه هیومنتی خوراک آتش نخستین کنند.
اینطوری به مرور زمان تاریکی به جای اینکه گسترش پیدا کنه تبدیل میشد به هیزم آتش نخستین و با ادامه این چرخه نه تنها تاریکی دیگه رشد نمیکرد بلکه مدام به عصر آتش هم اضافه میشد چی بگم از قدرت که صاحبشو نمیشناسه حتی این ترفندها هم ذهن ناآروم گوین را التیام نداد. و گو اینکه تحمل و طاقتش به حدی نبود که صبر کنه تا چرخهای که طراحی کرده بود جواب بده یه روز دست به اقدام عجیبی زد بگو این خبر رسید چهار پادشاه نیولاندو مغلوب تاریکی شدند و با وجود قدرتی که بهشون داده دیگه بهش وفادار نیستند و تصمیم دارند به جای روح روشنایی که گوین بهشون اهدا کرده به روح تاریکی مسلط بشن و از قدرتش استفاده کنند
گوین هم توی یه تصمیم عجولانه دستور داد تا نیولاندو رو در آب غرق کنند و یه سد بزرگ پشت دروازههای شهر درست کنند تا همه زیر اون آب غرق بشن. با این اقدام بسیاری از انسانها برای همیشه مردند و بازمونده هاشون هم به دستور گوین به زندان آندا سایلنت تبعید شدند حالا دیگه تعداد کمی انسان مونده بودند که به واسطه نفرین آندد برای زنده موندن مدام انسانیتشون رو به بون فایرها اهدا می کردند و عملاً آخرین سوخت آتش نخستین به شمار میاومد این زندان دقیقاً همون زندانیه که در ابتدای داستان ازش حرف زدیم.
و زندانی قصه ما دقیقا یکی از همون انسانهایی بود که قربانی جاه طلبی گویین شده بود اما چیزی که هنوز برامون حل نشده ماجرای اون شوالیه و اون پیشگویی عجیب و غریب بود که نمیدونیم از کجا اومده بودند برای بازتر شدن ماجرا قراره یکی از دوستام براتون پرده از این راز عجیب برداره و ماجرایی رو تعریف کنه که شنیدنش خالی از لطف نیست
“سرپنت و جادوی سول آرت”
برای روشن شدن ماجرا قراره بریم سراغ پیگمی شخصی که با شکوندن روح تاریکی و تبدیل کردنش به دارک سولز و قرار دادنش تو کالبدهای پست دوران باستان. تونسته بود انسانهای نخستین را خلق کنه و با این نقشه حساب شده به مرور تاریکی رو توی دنیا گسترش بده پیگمی از همون ابتدا بیکار نشسته بود و زیردستهای زیادی داشت یکی از اونا اسمش کات بود کاف یک مار نخستین یا همون سرپنت بود که اهداف پیگمی رو دنبال میکرد و هدفش گسترش تاریکی و پایان دادن به عصر آتش بود.
درست زمانی که گوین درگیر نفرین آنده و انسانها بود. کات وارد منطقه اولاسیل میشه و با جادوگرهای بزرگ اونجا در خصوص یه جادوی بزرگ و قدرتمند حرف میزنه یعنی جادوی سول آرت نکته مهمی که این جادو داره اینه که از یه منبع بزرگ تاریکی تغذیه میکنه کاست به جادوگرهای اولاسیل گفت که از این منبع خبر داره و برای اونها فاش کرد که انسانهای نخستین مهمترین منبع دارک سول یا روح تاریکی به حساب میان و برای به دست آوردنش باید یه انسان نخستین رو زنده کنن و روح تاریکی رو ازش بیرون بکشن. جادوگرهای اولاسیل هم دست به کار شدند و یکی از انسانهای نخستین رو از قبر بیرون کشیدند
اسم اون انسان منس بود منس بعد از زنده شدن مورد آزار و شکنجههای بسیار زیادی قرار گرفت تا روح تاریکی ازش استخراج بشه جادوگرها هم که چیزی از نقشه کات نمیدونستن با دستای خودشون تمام تاریکی منس رو استخراج کردن همین مسئله باعث شد چیزی از انسانیت اون باقی نمونه و تاریکی تمام وجودشو فرا بگیره.
اما این تاریکی یه تاریکی معمولی نبود. قدرت روح تاریکی منس به عنوان یه انسان نخستین دست کمی از روح تاریکی پیگمین نداشت و به همین دلیل با قدرت جدیدی که به دست آورده بود تمام جادوگرها و مردم اولاسیل قربانی تاریکی مطلق اون شدند و ابیس خلق شد حالا دیگه خبری از منس نبود و یه جورایی اون تبدیل شده بود به فادر اف د ابیس یا پدر تاریکی دقیقا درست حدس زدین زمانی که گوین فکر میکرد که از شر تاریکی خلاص شده یه نطفه جدید از اون خلق شد که قدرت فوق العاده زیادی داشت و سرعت گسترشش هم بیشتر از قبل بود.
وقتی که این خبر به گوین رسید اون سه تا از سربازهای مهمش رو به اولاسیل میفرسته آرتوریاس کیاران و گاف اما قدرت تاریکی به حدی بود که هیچکس جرات ورود به ابیس رو نداشت به جز بزرگترین جنگجوی گوین یعنی آرتوریاس آرتوریاس تنها کسی بود که وارد ابیس شد اما هیچ وقت برنگشت وقتی که گوین متوجه میشه ابیس کاملا غیر قابل نفوذ یه نقشه بزرگ میکشه اون دستور میده تا یه شایعه رو توی کل قلمرو پخش کنن این شایعه از یه پیشگویی صحبت میکنه. پیشگویی که میگفت یه روزی یه زندانی از سایلنت فرار میکنه و زنگهای بیداری رو به صدا در میاره و انسانها از نفرین آندد آزاد میشن یکی از سربازان گوینم که مامور پخش این شایعه بود شخصی بود به نام آسکر همون شوالیه ابتدایی داستان که به کمک زندانی داستان ما رفته بود.
اینجاست که یه سوال بزرگتر توی ذهنمون نقش میبنده این پیشگویی چطوری قرار بود تا به گوین کمک کنه حالا که متوجه کی بود و پیشگویی از کجا اومد ادامه ماجرا رو به هایزنبرگ میسپارند تا جواب این سوال مهم و از زبون خودش بشنویم. تا حالا باید متوجه وخامت ماجرا شده باشی سرعت رشد ابیس به حدی بود که همزمان با پیشروی شعلههای آتش نخستین هم شروع به فروکش کردن کرده بود گو اینکه دیگه نمیتونست چیکار کنه از جادوگر آیزالس خواست تا با جادوهاش یه آتش شبیه به آتش نخستین خلق کنه.
اما هیچ چیز اونطوری که باید پیش نرفت جادوگر آیزالس نه تنها نتونست آتش جدیدی خلق کنه بلکه خودش هم قربانی جادویی شد که ازش برای خلق آتش استفاده. نکته تلخ ماجرا اونجایی بود که نه تنها خودش بلکه فرزندان و تمام جنبندههایی که در قلمرو گوین زندگی میکردند هم قربانی این جادو و قدرت طلبی گویین شدند
“جنگ در سایه آتش: تلاش گوین برای حفظ نور نخستین و فریب پیشگویی”
به این ترتیب موجوداتی شیطانی خلق شدند و در سرتاسر قلمرو گویین پراکنده شدند گو اینکه دید این نقشهشم عملی نشده خونوادهشو از آنولاندو به یه جای امن برد و از یکی از پسراش یعنی گویندولین خواست تا با قدرتش کاری کنه که کسی از فرار گوین و خانوادهاش با خبر نشه. گویندولین هم توهمی از آنولاندو ایجاد کرد تا تاریکی و خاموشی این شهر رو کسی نتونه ببینه و همه تصور کنند حکومت گوین مثل همیشه و پرقدرت پابرجاست و چیزی از جلال و جبروتش به واسطه گسترش تاریکی کم نشده گوین بعد از اینکه خونوادهاش رو به جای امنی رسوند برگشت تا بزرگترین کار رو برای حفظ آتش نخستین انجام بده گوین به محل تبلور اولین جرقههای آتش نخستین رفت و روح خودش رو به آتش نخستین داد تا آتیش جون تازهای بگیره و عصر آتش پابرجا بمونه.
شاید براتون سوال بشه این کار گوییم نهایتاً باعث به تعویق افتادن خاموشی آتش بشه و چه فایدهای داشته اینجاست که برای جواب این سوال باید برگردیم به اون پیشگویی پیشگویی رو بیایید یه بار دیگه با هم مرور کنیم آنددی از زندان فرار میکنه و با به صدا درآوردن زنگهای خاموشی نفرین رو از بین میبره گوین با طراحی این پیشگویی سعی کرده بود. تا به انسانهای ناامید آن دد اسلم امید بده امیدی که اونا رو وارد سفری پرخطر میکرد اما با از بین بردن هر موجودی که در پیش روشون وجود داشت و گرفتن روحشون قدرت بیشتری پیدا میکردند تا نهایتاً به انتهای سفرشون برسن
بله درست حدس زدین گوین به طور موقت لورد سول خودش رو به آتیش داده بود تا یک قربانی نهایتاً به آتش نخستین برسه و اونجا گوین با کشتن اون انسان تمامی روحی که در طول مسیر جذب کرده بود رو به خورد آتیش بده و سوخت آتیش رو تامین کنه. این چرخه تا بینهایت ادامه داشت و گوین با طرح این نقشه امیدوار بود هیچ وقت آتیش خاموش نشه. برگردیم به ماجرای زندانی داستانمون که از ابتدا بابتش حرف زدیم این زندانی بر اساس پیشگویی و مثل مابقی آندتها به عنوان آندد منتخبی که در پیشگویی ازش حرف زده میشه. از زندان فرار میکنه و بعد از شکست دیمن سایلن و با کمک یک کلاغ بزرگ به فایلینگ شراین میرسه.
توی فایلینگ شراین با شخصیتی به اسم کریستفالن واریر آشنا میشه اونجاست که متوجه میشه آنددهای دیگهای هم مثل ما از زندان فرار کردند و این شخصیت که یکی از هموناست اینجا کمکشون میکنه تا مسیرشون رو پیدا کنن. کرس والن واریر محل زنگها رو به زندانی داستان ما میگه و اون همراهی مسیر پر پیچ و خمش میشه زنگ اول توی جایی به اسم آندت پریشه و برای رسیدن بهش باید از شر دو موجود شیطانی عبور کرد و خلاص شد اما زنگ دوم ماجراش کمی متفاوته و در جایی در اعماق زمین قرار داره کسی که از زنگ دوم محافظت میکنه یکی از دخترهای جادوگر آیزالس یعنی کولگه توی همون ابتدای نبرد کولک از ورود ما با یه لبخند استقبال میکنه که دلیلش رو در ادامه متوجه میشه.
بعد از شکست کویلک و پشت یک دیوار مخفی دومین دختر آیزالس یعنی فیلدی رو هم پیدا میکنید که در حال مرگه و نابیناست وقتی بهش میرسین تصور میکنه شما خواهرشین اونجاست که متوجه لبخند تلخ کویلگ میشه خواهر بزرگتر با کشتن آنددهایی که قصد داشتند زنگ دوم رو به صدا در بیارن روحشون رو به خواهرش میداده تا بیشتر عمر کنه.
حالا با وجود اینکه دیگه خواهری در کار نیست خودتون میتونید متوجه سرنوشت تلخ خواهر کوچکتر و مرگ غم انگیزش بشید. صد البته ظاهر این دو دختر هم به واسطه تلاش آیزالس برای خلق یک آتش جدید به این شکل دراومده که قبلا بهش اشاره کرده بودم. آندده منتخب داستان ما بعد از به صدا درآوردن زنگ دوم به فایل لینک شراین برمیگرده اما اونجا با یه مار نخستین دیگه آشنا میشه. این مار اسمش فرامپ و مثل کاسبی سرپنت جاودانه که خلاف کاست اهداف پیگمی رو دنبال نمیکنه
“توطئهی آتش و توهم گویندولین: مسیر پرخطر منتخب آندت”
اما آدم منتخب ما که روحش هم از این ماجراها خبر نداره میره و به حرفاش گوش میده. رمپ فریبکارانه و در راستای پیشگویی میگه نفرین هنوز تموم نشده و باید آتیش روشن نگه داشته بشه و برای این کار باید آندد منتخب داستان به آنولاندو بره تا لورد وستل رو پیدا کنه بعد از اون چوزن آندت به سمت سنت فورترس میره و بعد از شکست آیرن گلم توسط موجوداتی بالدار و عجیب و غریب به آنولاندو برده میشه یادتون نره. اینها تمام مسیریه که گویین برای قربانی سوخت آتش از پیش طراحی کرده و تعمدن موجودات قدرتمندی مثل آیرن گولم رو در مسیر ما قرار داده تا هر کسی شکستشون میده ارواح قدرتمندتری رو با خودش حمل کنه تا نهایتاً به آتیش برسه.
اما برسیم به ادامه ماجرا زننده بعد از ورود به آنولاندو به سمت قصر پادشاهی گوین حرکت میکنه اگه یادتون باشه براتون تعریف کردم یکی از پسران گوین یعنی گویندولن. با قدرت خودش توهمی از آنولاندرو ایجاد کرده بود تا کسی از فرار خانواده سلطنتی با خبر نشه دو تا از مهمترین فرماندهان جنگی گوین یعنی اورنشتاین و اسماک هم از جمله افرادی بودند که قربانی این توهم شده بودند و کورکورانه از قصر دفاع می کردند. منتخب ما بعد از شکست این دو بالاخره وارد بارگاه گوینویر یعنی یکی از دختران گوین میشه گوینویه یا بهتره بگم توهم ساختگی گویینویر لرد ویسل رو به چوزن آنده میده و تشویقش میکنه تا برای از بین بردن نفرین آتیش رو روشن نگه. چوزن آندت که تا اینجا کلی اطلاعات به دست آورده به همه چیز شک میکنه
بعد از به دست آوردن لورد وسل آنورلاندو رو ترک نمیکنه و شروع به تحقیق و گشت و گذار توی کاخ پادشاهی میکنه اون نهایتاً در پشت مجسمه گوین یک راه مخفی رو پیدا میکنه مسیری که نهایتاً به مخفیگاه پسر گوین یعنی گویندولین ختم شده بعد از روبرویی گویندولین با چوزن آندید مبارزه سختی بین این دو اتفاق میفته و نهایتا بعد از شکست گویندولین توهمی که بر آنولاندو سیطره انداخته بود از بین میره. تاریکی تمام آنالندو رو فرا میگیره و تمام ساکنین آنولاندو از ترس اونجا رو ترک میکنند حالا چوزن آنددی که شکاکتر از قبل شده و به ماهیت دروغین آنولاندو پی برده به فایل لینک شراین برمیگرده و با کمک فرام لورد وسل رو در جای مخصوص به خودش قرار میده.
اما در عین حال ذهن شکاکش رهاش نمیکنه و مدام به این فکر میکرده که یک جای کار میلنگه به چوزن آندره توضیح میده که لورد وسل به تنهایی عمل نمیکنه و برای اینکه کار کنه باید چهار روح بزرگ داخلش قرار بگیره. در واقع کلیدی بوده برای دری که به محل آتش نخستین ختم میشده برای اینکه لورد وسل کار کنه چوزن آندت باید روح ۴ لورد اصلی تحت فرمان گوین رو درونش قرار بده.
یعنی جادوگر آیزالس نیتو سیس و فورکینگ یا همون چهار پادشاهی که بخشی از روح گوین بهشون اهدا شده بود. همه رو بعد از شکست دادنشون به دست میاره تا نوبت به فورکینگ میرسه اما فورکینگ همونطوری که قبلا براتون تعریف کرده بودم قربانی تاریکی شده بودند و الان در اعماق ابیس حضور داشتند بعد از اینکه لورد سول ۴ پادشاه رو با شکست دادنشون در اعماق ابیس به دست میاره سر و کله کاس پیدا میشه همون مار نخستینی که باعث پیدایش ابیس شده.
“فاش شدن راز گوین: نبرد نهایی چوزن آندت”
کاس، پرده از راز گوین برمیداره و تمام ماجرا و نقشههای گوین رو برای چوزن آندت آشکار میکنه کاست توضیح میده عصر آتیش هیچ ارتباطی با انسانهایی مثل تو که از روح تاریکی ساخته شدین نداره و اگر میخوای این نفرین از بین بره باید خلاف پیشگویی آتیش رو به هر نحوی که شده خاموش کنی تا عصر تاریکی یا عصر حکومت انسانها آغاز بشه. حالا همه چیز برای چوزن آندت پیچیدهتر از قبل شده از یه طرف با سرپنتی سر و کار داره که از یک پیشگویی حرف میزنه که راز پایان دادن به نفرین آندد رو در روشن نگه داشتن آتش میبینه و از سمت دیگه با صرفنتی آشنا شده که بهش میگه تمامی این پیشگوییها نقشه گویینه و برای شروع عصر تاریکی و حکومت انسانها باید آتیش رو خاموش کنه تا به این نفرین پایان بده.
منتخب داستان ما روح چهار لرد رو به لورد وسن میرسونه و دروازه را باز میکنه و نهایتاً با گوین روبرو میشه. گوین که منتظر ورود یک قربانی بزرگ به عنوان سوخت جدید آتش بوده فوراً به چوزن آندت حمله میکنه و نبرد سختی بین این دو شکل میگیره اما نهایتاً گوین شکست میخوره و چوزن آندد با بزرگترین چالش سفر پرفراز و نشیبش روبرو میشه خاموش کردن آتش یا قربانی کردن خودش و زنده نگه داشتن آتش کدوم یک از این دو راه به نفرین آندت پایان میده.