در این مقاله از ایکستراگیم سعی بر تعریف داستان بازی Death Stranding که یک بازی ویدئویی اکشن ماجراجویی است که توسط هیدئو کوجیما و استودیو کوجیما پروداکشنز ساخته شده و در نوامبر ۲۰۱۹ برای کنسول پلیاستیشن ۴ منتشر شد و در ترمینال هایی مانند مایکروسافت ویندوز و پلیاستیشن ۵ نیز در دسترس است می پردازیم. داستان بازی در دنیایی پسا اپوکالیپس اتفاق میافتد که در آن جهان به دو قسمت ماده و بیروح تقسیم شده است. بازیکنان در نقش Sam Porter Bridges، بازی میکنند که وظیفه حمل و نقل بارهای ارزشمند به مناطق مختلف را دارند. این بازی به خصوص برجسته است برای فضای زیبای بصری، داستان پیچیده و محیط بازی گسترده و فراوان. همچنین عنصرهای اجتماعی و ارتباطی نیز در طراحی بازی به شکل چشمگیری مشاهده میشوند:
داستان Death Stranding به دوران پس از وقوع یک آخرالزمانی مرموز و نه به دلیل زامبیها یا موجودات فضایی، بلکه به علت وقایعی به نام Death Stranding مرتبط است. این وقایع با یک انفجار بزرگ به نام وید اوت آغاز میشود، که منجر به تغییرات جدی در جهان میشود. این وقایع باعث تبدیل باران به تایمفالی شده و ظاهر زمین را تحت تأثیر قرار میدهد. در اثر Death Stranding، یک ماده جدید به نام کایرالیوم ظاهر میشود که توانایی تکثیر بیتیها، موجوداتی که با جذب بدن مردگان به وجود میآیند، را داراست. این وقایع باعث بروز وید اوتهای بیشتری میشود و محیط زمین را به شدت تغییر میدهد. در این شرایط، پورترها مانند سم، که مسئولیت حمل و نقل بارها و محمولههای مختلف بین جوامع باقیمانده را دارند، اهمیت بیشتری پیدا میکنند و تلاش میکنند تا با حفظ ارتباطات میان انسانها، جوامع را به هم بچسبانند.
سم از سایر پورترهای دنیای Death Stranding متمایز است، زیرا دارای تواناییهای ویژهای است. او مبتلا به دومز درجه دو است و میتواند بیتیها را حس کند. به همین دلیل، در ابتدای بازی، واحد دفع جسد به او مراجعه میکند و ازش میخواهد تا یک جسد را به خارج از شهر ببرده و سوزانده کند. دلیل قبول کردن این درخواست توسط سم این است که اگر جسد روی زمین بماند، تبدیل به بیتی میشود و باعث وقوع وید اوت و شروع انقراض انسانها میشود. اما اگر جسد سوزانده شود،
خطر کایرالیوم آزاد شدن و تأثیرات منفی برای محیط زیست ایجاد میشود. به همین دلیل، دولت فعلی آمریکا اینسینریتورهایی را در خارج از شهرها ایجاد کرده است تا اجساد را سوزانده و از این تهدید جلوگیری کند. سم برای رسیدن به نزدیکترین اینسینریتور همراه دو تن از اعضای واحد دفع جسد میشود، اما ماجراهای غیرمنتظرهای برای او پیش میآید. در میان بیتیها، یک شخصیت مرموز با یک نقاب اسکلت مانند، به طور کامل آنها را کنترل میکند. تیم تحقیقات درگیر بیتیها میشوند و بیبی را به سم میسپارند. وقتی بیبی و بیتیها میمیرند، وید اوتی بزرگ رخ میدهد که سم حتی از آن جان سالم به در نمیبرد، اما سم به عنوان یک ریپتریت، کسی که مرگ را دور میزند، به زندگی بازمیگردد. وقتی سم دوباره به زندگی میآید، در یکی از استراحتگاههای سنترالنات سیتی توسط فردی به نام ددمن پیدا میشود. ددمن پیامی از مادرخوانده سم و آخرین رئیس جمهور آمریکا به او میآورد و از او میخواهد که فرزندش را قبل از مرگ ببیند. سم به دنبال بریجت میرود و در آخرین خواستهاش از او میخواهد که شهرهای آمریکا را به شبکه کایرال وصل کند. اما قبل از اتمام این کار، بریجت میمیرد و وظیفه انجام این کار به دایهاردمن میافتد. سم این موضوع را قبول نمیکند و تصمیم میگیرد جسد بریجت و بیبی را به اینسینریتور ببرد و آنها را بسوزاند.
در ادامه داستان Death Stranding، سم به سوی اینسینریتور حرکت میکند تا جسد مادرخواندهاش را قبل از آغاز فرآیند نکروز سوزانده. او موفق به این هدف میشود، اما وقتی نوبت به بیبی میرسد، سم نمیتواند قلبش را به این کار برساند. به جای این، تصمیم میگیرد بیبی را نگه دارد، که در همان لحظه متوجه میشود که این تصمیم صحیح بوده است. اطراف اینسینریتور پر از بیتیهایی است که سم قادر به دیدنشان نیست، بنابراین او بیبی را به خودش متصل میکند تا بتواند از میان بیتیها مسیر بازگشت به سنترالنات سیتی را پیدا کند.
در سنترالنات سیتی، دایهاردمن منتظر سم است و میخواهد از او در مورد آملی، خواهر ناتنی سم و دختر بریجت، صحبت کند. آملی، بهترین دوست سم در دوران کودکی بوده و بر اساس گفتههای دایهاردمن، او برای متصل کردن نقاط مختلف آمریکا و تحقق رویای مادرش به سمت غرب کشور سفر کرده است و در حال حاضر توسط هومو دیمنها و تحت رهبری هیگز محاصره شده است.خوشبختانه، هنوز ارتباطات محدودی با آملی باقی مانده است و سم و دایهاردمن از طریق کایراگرام میتوانند با او تماس بگیرند.
آملی اینبار از سم میخواهد که باور کند هنوز میتوان آمریکا و بشر را نجات داد و او هم با پیشکشیدن ایدههای بریجت از برادرش میخواهد که شهرهای باقیمانده را به کایرال نتورک متصل کند. سم، که دیگر چارهای برایش باقی نمانده، به ناچار قبول میکند، اما نه به خاطر آمریکا، بلکه به دلیل احساس قدرتمندی که نسبت به آملی دارد.
سفر طولانی سم همینجا آغاز میشود. او از دل دشتهای مختلف، کوهستانهای مرتفع و سرزمینهای پر از بیتی و میول عبور میکند و در این مسیر، بر اساس برنامههای آملی، شهرهای مختلف را با استفاده از Q-pid به شبکه کایرال متصل میکند. با این حال، پورتنات سیتی با سایر شهرها تفاوت دارد. این شهر یک بندر است و سم برای عبور از دریا به کمک کشتیهای فرجایل اکسپرس نیاز دارد. فرجایل اکسپرس، شرکتی فیریلنس است که توسط شخصی به نام فرجایل اداره میشود و بیشتر محمولهها را جابجا میکند، بهخصوص افرادی که به بریجز اعتماد ندارند.
تنظیمات با فرجایل هماهنگ شده بود تا ادامه سفر سم را فراهم کند، اما به جای فرجایل، یک شخص دیگر برای او منتظر بود. هیگز ناگهان ظاهر میشود و بعد از کمی نمایش، یک بیتی عظیمالجثه را به سم حمله میکند. خوشبختانه، پیش از مواجهه با هیگز، سم متوجه میشود که خونش اثرات مخربی بر بیتیها دارد. این اطلاعات را با بریجز به اشتراک میگذارد و پس از تحقیقاتی، آنها سلاحهایی را تولید میکنند که توانایی از بین بردن بیتیها را دارند. سم با این سلاحها از سد بیتیها عبور میکند و از مواجهه با هیگز جلوگیری میکند.
وقتی اوضاع آرام میشود، فرجایل بالاخره پیدا میشود.
او برای سم درباره هیگز صحبت میکند و تنفر خود را نسبت به او بیان میکند، اما دلیل این تنفر را برای سم توضیح نمیدهد و مسیر آنها پس از رسیدن به سواحل دریا از هم جدا میشود. این جدایی به سرعت برای سم بیان نمیشود، زیرا در یکی از سفرهایش وظیفه انتقال یک محموله فوقالعاده خطرناک به او داده میشود. گیرنده محموله همان فرجایل است، اما وقتی سم به گیرنده محموله میرسد، متوجه میشود که محموله چیزی جز یک بمب اتمی نیست.سم به سرعت اقدام به نجات شهرها میکند و بمب را به سمت دریا میبرد. با ارسال بمب به اعماق دریا، او موفق به نجات شهرهای بسیاری از مرگ حتمی میشود.
در این حین، فرجایل بالاخره صحبت میکند. او برای سم توضیح میدهد که قبلاً او و هیگز همکار بودهاند. اما به دلیل تغییر مسیر هیگز، فرجایل به عنوان یکی از قربانیان تصمیمات تازهاش تبدیل میشود. هیگز، که اکنون رئیس هومو دیمنها است، در یکی از حملات تروریستی، فرجایل را اسیر میکند و از او میخواهد که بین نجات شهرها و سلامتی خودش یکی را انتخاب کند. هیگز تقریباً فرجایل را برهنه میکند و یک بمب اتمی را در برابرش قرار میدهد، سپس از او میخواهد که یا زیر بارش سنگین تایمفال برود و بمب را در دریا پرت کند یا به خودش فکر کند و بگذارد شهرها در آتش بسوزند. انتخاب فرجایل به نفع نجات شهرهاست. او آماده است زیر تایمفال بروید و جوانی بدنش را از دست بدهد تا آخرین بازماندههای زمین نابود نشوند. اما هیگز به او اجازه میدهد که صورتش را بپوشاند تا جوانی چهرهاش حفظ شود. این اقدام از سوی هیگز نشانه محبت نیست، بلکه باعث میشود تا مردم هیچ وقت چهره واقعی فرجایل را نشناسند و اعتقاد داشته باشند که او هم متحد با تروریستهاست.
خوب، حالا حداقل یک نفر هست که به فرجایل اعتماد دارد و از اینکه در انتقام او از هیگز همکاری کند، خوشش میآید. اما سم میفهمد که وقت زیادی برایش باقی نمانده. او مسیری طولانی در پیش دارد و هنوز باید بسیاری از شهرها را به شبکه کایرال متصل کند. اما وضعیت جوی مناسب نیست. یک طوفان قدرتمند در نزدیکی بندر شکل گرفته و همه چیز را درون خودش میکشد. اما سم به بیتفاوتی پایش را بیرون نات میگذارد و طبیعتاً طوفان هم او را به درون خودش میکشد. بعد از مدتی، سم بیدار میشود اما در جایی که هیچ چیزی شبیه دنیای قابل درکش نیست. او به جنگ جهانی اول منتقل میشود، تانکها اطرافش را پر کردهاند و سربازها مدام به سمت یکدیگر شلیک میکنند. ناگهان، سر و کله کلیف آنگر هم پیدا میشود. یک نظامی خبره که سم فقط او را در فلشبکهای بیبی دیده. او به دنبال بیبیاش میگردد و فکر میکند که بیبی سم برای اوست. پس از کلی کشوکش، بالاخره سم با شکست دادن کلیف مسیر بازگشت به دنیای خودش را پیدا میکند. اما وقتی که برمیگردد، متوجه میشود که هیچکدام از آن اتفاقات واقعی نیستند و هیچکس چیزهایی که سم با آنها دست و پنجه نرم کرده را ندیده. به عبارتی، همه اینها فقط در ذهن سم اتفاق افتادهاند. با این حال، سم فرصتی برای وقت تلف کردن ندارد و آملی در آنسوی آمریکا منتظر اوست.
همانطور که گفتم، شبکه کایرال نتورک و Q-Pid دچار مشکل شدهاند. ماما هم از این موضوع مطلع است، اما به سم میگوید که مشکلات سخت افزاری شبکه را میتواند برطرف کند و بخش نرمافزاری آن توسط شخص دیگری به نام لاکنه طراحی شده است که حالا مسئولیت نات مجاور کوهستان را بر عهده دارد.
برای همین، ماما Q-Pid جدیدی به سم میدهد و از او میخواهد که برای رفع مشکلات نرمافزاری کایرال نتورک راهی کوهستان شود. بعد از مشقتهای زیاد، سم بالاخره به پایگاهی که ماما برایش تعریف کرده بود میرسد و متوجه میشود که لاکنه خواهر دوقلوی ماماست و به اعضای بریجز اعتماد ندارد. پس به همین دلیل هم قبول نمیکند که پایگاهش به شبکه کایرال متصل شود و طبیعتاً خبری هم از برطرف کردن مشکلات نرمافزاری شبکه کایرال نیست. برای همین، سم مجبور میشود پیش ماما برگردد و از او خواهش کند که برای متقاعد کردن خواهرش به کوهستان بیاید. اینجاست که نیمه دوم قصه ماما روایت میشود. سم متوجه میشود که فرزند مرده ماما در واقع فرزندی است که این دو خواهر میخواستند سرپرستی آن را به عهده بگیرند. اما از آنجایی که در جریان حملات تروریستی هومو دیمنها فرزند ماما سقط میشود، او تنهایی را انتخاب کرده و سعی میکند با مخفی نگه داشتن حقیقت، از لاکنه دوری کند.
دیگر وقت بازگشت دو خواهر رسیده بود. ماما از سم میخواست با استفاده از ابزار تازهاش اتصال میان خود و فرزندش را قطع کند. این کار، ماما را آزاد میکرد و آماده سفر میشد. اما دیدار دوباره آنها خوشایند نبود، زیرا ماما به محض ورود به پایگاه لاکنه، جان خود را از دست میداد. اما این به معنی پایان ماما نبود. ارتباط قوی میان دو خواهر، اجازه میداد روح ماما به بدنش متصل شود و اینطوری هر دو در یک بدن به حیات خود ادامه میدادند. دیدن اثری از نکروز در جسد ماما از بین میرفت و به نظر میرسید اتصال دو خواهر به یکدیگر از بیتی شدن ماما جلوگیری میکرد.
پس از این اتفاقات، لاکنه متقاعد میشد که به شبکه کایرال بپیوندد و مشکلات نرمافزاری را برطرف کند. اما تا سم میآمد که از مشکل یک خودرو خلاص شود، مشکل دیگری پیش میآمد. بیبی به نام «لو» به مشکل خورده بود و به طور روزافزون به دنیای زندهها نزدیکتر میشد. ددمن از این موضوع باخبر شد و به دنبال تعمیر آن بود. او بیبی را به همراه خود میبرد، اما سم به دلایل خود از این اقدام مخالفت میکرد. با این حال، ددمن دلایل قانعکنندهای برای حرفهایش داشت و بر خلاف نظر سم، بیبی را با خود میبرد. بعد از مرور از مناطق کوهستانی پر از بیتی، ددمن بالاخره با سم تماس گرفت و اطمینان داد که مشکلات بیبی برطرف شدهاند.
اما به دلیل تغییرات شرایط جوی، ددمن قرار ملاقات را در کابینی در کوهستان تعیین میکند. زمانی که سم به این کابین میرسد، متوجه میشود که شرایط جوی همان طوفانی است که یکبار به درون خودش کشیده شده بود. اما این بار، سم تنها نیست و ددمن هم با اوست. طوفان دوباره آنها را به درون خودش میکشد و اتفاقات مشابه گذشته رخ میدهد. سم به منطقه جنگی باز میگردد، اما اینبار به جنگ جهانی دوم. در انتها، سم مسیر بازگشت به خانه را برای خودش و ددمن پیدا میکند. ددمن که اکنون نظرش در مورد بیبیها تغییر کرده، اینبار بیبی را با خود به خانه میبرد. در این لحظه، پرده از اسرار بسیاری برمیخیزد. در این دورهی داستان، ددمن تصمیم میگیرد تا اطلاعاتی که دربارهی گذشتهی کلیف و هویت خود دارد را با سم به اشتراک بگذارد. کلیف، قبلاً یک سرباز در ارتش آمریکا بوده و ددمن خود را به عنوان یک انسان مصنوعی که در آزمایشگاه به دنیا آمده، معرفی میکند. ددمن توضیح میدهد که تنها و تنهاست و از مفاهیم انسانی زیادی درک نمیکند. او همچنین برای سم طیف وسیعی از اطلاعات را از هارتمن، که با بیچها ارتباط دارد، به دست میآورد.
سم سپس به همراه جسد ماما به سوی پناهگاه هارتمن میرود. در آنجا، اولین بار با زندگی بیجان هارتمن روبرو میشود. به نظر میرسد که هارتمن در یک حالت مرگ مغزی است، اما ناگهان با ورود سم، او به زندگی بازمیگردد. هارتمن رابطهی نزدیکی با بیچها دارد و به دنبال یافتن خانوادهاش میباشد. او هر ۲۱ دقیقه یکبار به حالت کما میروید و سپس به وضعیت طبیعی باز میگردد تا بتواند بیچها را بیابد. سم به زودی متوجه میشود که هارتمن تاکنون با دو هزار و هشتصد و پنجاه و نهمین بیچ متصل شده است. هارتمن سپس به سم توضیح میدهد که هر انسانی بیچی خاص دارد و در صورت مرگ، روح باید از آن عبور کند تا به جهان مردگان برسد. او همچنین توضیح میدهد که اگر چند نفر در یک منطقه در یک زمان مشخص بمیرند، بیچهای آنها با یکدیگر ادغام میشوند و یک پدیده به نام استرند فیلد ایجاد میشود. هارتمن در نهایت به سم میگوید که جسد ماما هنوز به بیتی تبدیل نشده است و او امیدوار است که این موضوع بتواند برای تحقیقات بیشتر در مورد بیچها به کمک آید.
سم تصمیم میگیرد هارتمن را برای مدتی تنها بگذارد تا به تحقیقات خود ادامه دهد و در عین حال، خودش نیز به اتصال چند نات دیگر به شبکه UCA بپردازد. با شتاب، هارتمن با سم تماس میگیرد تا نتایج تحقیقاتش را با او به اشتراک بگذارد.
از اطلاعاتی که از شبکه کایرال و تاریخچهی زمین و جسد ماما به دست آمده، هارتمن به این نتیجه میرسد که در ادوار مختلف تاریخ، یک “اکستینکشن انتیتی” (عامل انقراض) وجود داشته است که باعث انقراض موجودات زیادی شده است. بر اساس تحقیقات هارتمن، با ظهور دث استرندینگ، فرآیند انقراض دوره بشر آغاز شده و اکستینکشن انتیتی آن نیز همان بریجت استرند است. اما به دلیل مرگ بریجت، هارتمن معتقد است که آملی، دختر بریجت، هم میتواند مثل مادرش، عاملی در انقراض انسانها باشد. با این اطلاعات، سم به سمت مقصد نهایی خود حرکت میکند، از یک دریاچه قیر مانند عبور میکند و تمام ناتهای آمریکا را به شبکه کایرال متصل میکند. اکنون شهرهای آمریکا دوباره یکپارچه شدهاند و کایرال نتورک همهی آنها را به هم متصل کرده است. در این حین، هیگز وارد میشود، اما این بار با آملی که او را همراه دارد. حال که کایرال نتورک همه انسانها را به هم متصل کرده است، بهترین فرصت برای هیگز به وجود آمده تا به کمک آملی، بیچهای تمام انسانها را به هم متصل کند و با ایجاد یک بیچ مشترک، انقراض بشریت را به وقوع بپیونداند. سم تلاش میکند تا از جلوی هیگز جلوگیری کند، اما این بار هیگز با استفاده از قدرتهای خود، با یکی از بیتیهای قدرتمند و بزرگ به سم حمله میکند که مقابله با آن آسان نیست.
با خونریزی دوباره، سم توانایی خود را بازیافت میکند و با استفاده از سلاحهایی که بریجز تولید کرده، به مبارزه با این هیولا میپردازد. هیگز که شکست خورده، آملی را به همراه خود میبرد و به بیچ فرار میکند. سم با استفاده از تلهپورت فرجایل خود را به جایگاه هیگز میرساند و برای آخرین بار، با هیگز مبارزه میکند. مبارزه بین آنها طولانی است و در نهایت، سم با شکست هیگز، آملی را پیش از آغاز آخرین دث استرندینگ نجات میدهد. سرنوشت هیگز همانطور که سم قول داده بود. به دست فرجایل میافتد و او فرصتی دارد تا حسابش را با کشیدن ماشه صاف کند. اما در همین لحظه، آملی با حرف زدن دربارهی چیزهایی که از سم پنهان کرده، جلوی کلیف و دایهاردمن را میگیرد و در همین حین، بریجت استرند نیز وارد صحنه میشود. کلیف با ظاهراً آشنا بودن با هر دوی آنها، از بریجت میخواهد تا دختر بیبیاش را برگرداند. اما بریجت، با اشاره به سم، به کلیف میگوید که نشانهی سلاحش را به سمت او برگرداند. اما وقتی که کلیف میخواهد به سم نزدیک شود، آملی برادر ناتنی خود را به آب میاندازد و او را از بیچ بیرون میاندازد.
ادامه داستان Death Stranding به اتفاقاتی پس از بیدار شدن سم میپردازد. او از طریق کایراگرام با ددمن ارتباط برقرار میکند و متوجه میشود که دایهاردمن ناپدید شده و همه در سنترالنات سیتی منتظر او هستند تا درباره آملی و آخرین دث استرندینگ صحبت کنند. سم باید به تمام مسیری که طی کرده است بازگردد تا در جریان این وقایع قرار بگیرد. اما بازگشت آسانی نخواهد بود.
شرایط جوی دوباره تغییر کرده و باران مداومی همهی مسیرهایی که سم با استفاده از نردبان و پیسیسی ساخته بود را خراب کرده است. همچنین، طوفان دیگری در میان راه سم را به درون خودش میکشاند تا برای آخرین بار با کلیف رو به رو شود. سم در ویتنام به هوش میآید و متوجه میشود که سربازان استخوانی کلیف دور و برش را گرفتهاند. اما سم، هر چند مواجهه با این شرایط غیرمنتظره را تجربه کرده، خودش را به سرعت به کلیف میرساند و او را شکست میدهد. در این حین، حقایقی درباره واقعیت کلیف برای سم فاش میشود. در واقع، کلیف بر خلاف ظاهرش، یک انسان نیکو نیست. او یک قهرمان جنگ، پدر سم و همسری است که در حال عزای زن مردهاش است. پس از مرگ مغزی همسر باردارش، او پیشنهاد بریجت را قبول کرده تا فرزندش در محفظه بیبیها پرورش یابد و برای ادامه حیات در آنجا بماند. سپس سم، مسیرش را به سمت سنترالنات سیتی ادامه میدهد. زمانی که سم به آخرین نقطهای که از آن سفرش را آغاز کرده بود میرسد، حقایق بیشتری درباره آملی از دوستانش میشنود.
آملی در واقع هیچگاه وجود فیزیکی نداشته و بریجت استرند نتوانسته باردار شود؛ حتی برای داشتن دختری که واقعاً یک اکستینکشن انتیتی است و قصد نابودی بشر را دارد. از این رو، اینجاست که رابطه عمیق سم با آملی به عنوان یک اکستینکشن انتیتی کلیدی برای دستیابی به بیچ آملی پیدا میکند. سم به بیچ میرود تا برای آخرین بار آملی را ببیند. آملی نیز هر چه تا آن زمان برای سم نگفته بود را بازگو میکند. این راز بزرگ در نهایت فاش میشود: در واقع آملی و بریجت، یک نفر هستند. بریجت Ha (جسم) و آملی Ka (روح) هستند که در بیچ زندگی میکنند و به خاطر وجود کایرالیوم در ساختار بیچ، هیچگاه پیر نمیشوند. این ویژگیها آنها را به یک اکستینکشن انتیتی تبدیل کرده؛ کسی که دنیا را به پایان میرساند.
داستان Death Stranding از این نقطه شروع میشود که سم تنها فردی است که میتواند جلوی آملی را قبل از نابودی همه چیز بگیرد. آملی سلاح کمری کلیف را به سم میدهد و از او میخواهد یا برای همیشه کنارش در بیچ باقی بماند یا به دنیای عادی بازگردد و شاهد انقراض بشریت باشد. اما سم هیچ گزینهای را انتخاب نمیکند و ترجیح میدهد با آغوش گرفتن آملی، عشقی که هر دوی آنها به یکدیگر دارند را یادآور شود. این اقدام به طرز عجیبی جواب میدهد و آملی قول میدهد که برای سالها و تا جایی که ممکن است، جلوی اتفاقات آخرین دث استرندینگ را بگیرد. بعد از این آغوش نجاتبخش، سرانجام سر و کله ددمن پیدا میشود و سم را از بیچ نجات میدهد و به دنیای زندهها میبرد.
زمانی که همه چیز به حالت عادی خود برمیگردد و دایهاردمن تعیین میشود که رئیس جمهور بعدی آمریکا باشد، او از اتفاقی که برای کلیف افتاده است، خبر میدهد. در واقع کلیف از گذشتهی دایهاردمن نجاتبخشی خاصی داشته و او بارها و بارها جان او را در مأموریتهای مختلف نجات داده است. اما حالا که کلیف به عنوان دین سنگینی بر دوش دایهاردمن قرار گرفته، او سعی کرده است راهی برای نجات کلیف و فرزندش پیدا کند. با این حال، هیچ چیز به خوبی پیش نمیرود و بریجت در نهایت با کشیدن ماشه سلاح دایهاردمن، جان کلیف را میگیرد. اما تمام این خاطرات که دردناک هستند، چیزی برای سم اهمیت ندارد. لو مرده و هیچ کاری برای او انجام نمیشود.
بنابراین، مثل سایر مردگان، جسد لو به اینسینریتور برده شده و در آن سوخته میشود. سم با ناراحتی به سمت اینسینریتور میرود، اما قبل از خروج از سنترالنات سیتی، فرجایل را میبیند که شرکتش حالا به یکی از نزدیکترین شرکتها به دولت شهرهای متحده آمریکا تبدیل شده است. او از سم میخواهد که به فرجایل اکسپرس بپیوندد و با هم همکاری کنند، اما سم این پیشنهاد را رد میکند و به ماموریت آخر خود ادامه میدهد. در نهایت سم به اینسینریتور میرسد، کوره را روشن میکند و لو را روی پلتفرم آن میگذارد. اما در لحظات آخر، سم محفظه لو را برمیدارد و آخرین تلاشها را برای احیایش انجام میدهد. در کمال ناباوری، لو زنده میشود و چون او مانند سم، هیچ کسی را ندارد، مسئولیت نگهداری از او به عهده نجیبزاده آمریکا میافتد.
ایول خیلی عالی بود دمتون گرم