در این مقاله از ایکستراگیم سعی بر تعریف داستان بازی God of War: Ragnarok یک بازی ویدیویی اکشن و ماجراجویی است که توسط استودیوی Santa Monica Studio توسعه یافته و توسط Sony Interactive Entertainment برای کنسول PlayStation منتشر شد داریم. این بازی ادامهای برای بازی God of War محسوب میشود که در سال ۲۰۱۸ عرضه شد و با بازیگری کریستوفر جود را به عنوان شخصیت اصلی، کراتوس، معرفی کرد:
سه سال پس از رویدادهای خاکستر فی، روایت God of War Ragnarok آغاز میشود. در این دوران، کریتوس، خدای جنگ سابق یونان و پسرش آترئوس، در قله بلندترین کوه ۹ قلمرو نورس به مخفی شدن، شکار و تمرین مشغولند، در حالی که فیمبلوینتر به سرعت نزدیک میشود و برف را از همه جا پوشانده است.
فریا، که یکی از جادوگران اودین بوده و طلسمی را که او را از مبارزه محروم میکرد، برکنار کرده است، هنوز هم دنبال گرفتن انتقام از کریتوس است.
آترئوس، پسر کریتوس، از آرامش دور است، وقتی که یک گرگ به نام فنریر را از دست میدهد، اضطرابش افزایش مییابد. کریتوس به پسرش میگوید که آنها باید برای روزی که دیگر چارهای جز جنگ نباشد، آماده شوند. اما آترئوس، با تمرینات مبارزهای بهتر نسبت به گذشته، صبوری ندارد. او تشویق به جستجوی پاسخهایی درباره رگناروک دارد، که به نظرش مهم هستند.
آترئوس، که توسط جاینتها به نام لوکی شناخته میشود، دوست دارد بفهمد که دقیقاً چه پیشبینیهایی جاینتها داشتهاند و چه نقشی در رویدادهای آینده او را انتظار میرود. او به طور مخفیانه، به دنبال رمزهای بیشتر در پس تابلوهای جاینتها و حتی تیر، خدای جنگ نورس، است. زیرا براساس پیشبینیهای جاینتها، تیر میبایست در رگناروک، فرماندهی لشکر دشمنان اودین را بر عهده داشته باشد.
کریتوس مقاومت میکند و زیر بار نمیروید. اما زمانی که آترئوس به علت خشم و غم به یک خرس تبدیل میشود و به جنگل و دیگر خرسها آسیب میزند، پدر بیشتر به قدرتهای او پی میبرد و متوجه میشود که چهقدر احساسات، پسر را مشغول کردهاند. در همین حال، همانطور که چند سال قبل بالدر ناگهان در خانه کریتوس ظاهر شد، سر و کله تور و اودین جلوی کلبه پیدا میشود. کریتوس که از شرایط آگاه است و حالا فرد بافکرتری شده، اولاً به جنگ نمیرود. خدای خدایان نورس و پسرش یا همان خدای رعد، جلوی کریتوس نشستهاند. کریتوس به میمیر، باهوشترین مرد دنیا، مثل برادر اعتماد دارد و با توجه به تاکید او بر دروغگویی اودین، به او اعتماد نمیکند و پیشنهاد او را نپذیرفته. اودین میگوید اگر کریتوس قبول کند که دیگر خون هیچ ایسیری را نریزد و در جستجوی تیر به همراه آترئوس پیش نروید، آنها میتوانند با هم صلح کنند. اما زمانی که کریتوس زیر بار نمیروید، تور مطابق دستور اودین عمل میکند و نبردی جزئی بین او و کریتوس رخ میدهد. البته اودین به تور دستور داده بود که فعلاً کریتوس را نکشد.
بعد از اینکه خطر به دم در خانه آنها رسید، کریتوس تصمیم میگیرد با آترئوس سفری جدید را آغاز کنند، زیرا متوجه میشود که دیگر چارهای جز این ندارند، همانطور که چند سال پیش هم به همین نتیجه رسیده بودند. در حین این سفر، کریتوس با چند موضوع مختلف مشغول فکر است؛ از حرفهایی که همسرش، فی، در خواب به او میزند تا حقیقتی که اودین بیان کرده بود که آترئوس پشت سر پدر بهدنبال تیر میگشت. کریتوس و آترئوس به سرعت وارد بخشی خاص از ایگدراسیل، درخت جهان در اساطیر اسکاندیناوی، میشوند تا در خانه و محل کار جدید سیندری و براک، امنیت داشته باشند. سپس، آنها به دنبال تیر میگردند و به قلمرو دورفها میروند. پس از مبارزه با موجودات مختلف و گشتوگذار در یک معدن بزرگ، خدای جنگ نورس را پیدا میکنند؛ اما به نظر میرسد که خدای جنگ بسیار ضعیفتر از آنچه آترئوس تصور میکرده بود و هیچ تمایلی به مبارزه حتی با یک نفر ندارد. با این حال، تیر اظهار میکند که اگر آترئوس و کریتوس به این شکل او را بپذیرند، میتواند مشاورههای ارزشمندی به آنها بدهد.
آترئوس، که در ماجراجوییهای پنهانی با سیندری تعداد زیادی از تابلوهای پیشبینیهای جاینتها را دیده، بهنوبه خود دوباره به همراه این دورف به یک ماجراجویی مخفیانه میرود. او از خانهی سیندری و براک خارج میشود تا به یورمونگاند، مار جهان برسد و از او درباره وضعیت کنونی سؤال کند.
در این سفر کوتاه، سیندری به آترئوس میگوید که براک هیچوقت بهطور کامل به زندگی برنگشته و این مسئله ناشی از عدم موفقیت در پیدا کردن یکی از چهار بخش روح اوست. نتیجهی این سفر کوتاه و مخفی، بیدار شدن یورمونگاند است؛ مار عظیمی که به پرسشهای آترئوس فقط یک اسم را پاسخ میدهد: آیرنوود. آترئوس که منظور یورمونگاند را فهمیده نشده، احساس میکند که وقت خود را هدر داده است. با وجود اصرار سیندری بر بیفایده بودن این کار، آترئوس به سمت فریا میرود تا جلوی قصد کشتن کریتوس توسط بالدر را بگیرد. فریا، پس از اینکه میفهمد که راه بین ۹ قلمرو بسته شده و سیندری و براک راهی برای جابهجایی بین آنها پیدا کردهاند، به دنبال راهحلی میگردد. او آترئوس را از خانه خود دور میکند و او را هشدار میدهد که اگر با کریتوس روبرو شود، رحمی برای او نخواهد داشت.
در حین همراهی با تیر، کریتوس و آترئوس برای دستیابی به درک عمیقتری از پیشبینیهای جاینتها و رویدادهای کلیدی زمان وقوع رگناروک، به الفهایم میروند تا یک تابلوی خاص را ببینند. این تابلو باعث میشود آترئوس متوجه شود که بر خلاف اعتقادات پیشین، رگناروک نیازی به نابودی کل ۹ قلمرو نورس ندارد، بلکه تنها آزگارد یا محل زندگی اودین را از بین میبرد. در واقع، فقط خدایان ایسیر در معرض خطر هستند و ساکنان هشت قلمرو دیگر میتوانند از رگناروک جان سالم به در ببرند. به نظر میرسد اتفاقات به خوبی بر اساس این است که یک قهرمان به نام لوکی نقش خود را در این داستان بزرگ به درستی ایفا کند.
کریتوس از انجام دقیق پیشبینیها خوشش نمیآمد و نمیخواست به جنگ بزرگ با آزگارد روی آورده و تیر و آترئوس را به خانهی سیندری باز میگرداند. در این مدت، سفر آنها به Álfheimr باعث شده بود که کریتوس بیش از پیش به خاطر صداهایی که از نور الفها میآمد، همسر خود را به یاد بیاورد. همچنین، آترئوس و کریتوس در طول گشتوگذار نهچندان طولانی در الفهایم متوجه میشوند که کشتن فرمانده دارک الفها در بازی قبلی، وظیفهی آسانی نبوده است. اینکار باعث شده که دارک الفها و لایت الفها درگیری شدیدی را تجربه کنند، زیرا خدای جنگ سابق یونان در جنگی که اطلاعات کافی از آن نداشت، دخالت کرده است و نتایج آن دخالت به وضوح قابل مشاهده است.
برخلاف کریتوس که به سرنوشت بیتفاوت است، آترئوس از اینکه نقشش در رگناروک را باخت نشود بسیار مهم میداند. او اعتقاد دارد که باید در این ماجرا نقشی ایفا کند، بنابراین با خشم از پدرش به اتاق میرود و یک شیء ویژه را در دست میگیرد؛ یک گوی کوچک که همیشه آن را از دید پدرش مخفی کرده بود. سپس در حالی که این شیء را نگه میدارد و آرام میشود، عبارت “آیرنوود” را به زبان میآورد و به جنگل مخفی “Ironwood” میرود تا انگربودا را ببیند، یکی از آخرین جاینتهای زنده که به پیشگوییهای خود، برای ملاقات با آترئوس آماده شده بود. پس از همراهی با انگربودا، آترئوس فرصت مشاهده تابلوهایی را که برای پیشگوییهای زندگی خود کشیده شده بودند، پیدا میکند. در نهایت، او تصویری را مشاهده میکند که پدرش در آخرین قسمت بازی God of War سال ۲۰۱۸ دیده بود؛ تصویری از جنازه کریتوس در آغوش آترئوس. این واقعه باعث میشود که آترئوس نهایتاً شک و تردیدی درباره پیشگوییها داشته باشد و از آنها به طور کورکورانه پیروی نکند.
آترئوس با انگربودا و زندگی او آشنا میشود، به طوری که حتی مادربزرگ این دختر غولپیکر را هم مشاهده میکند و ابزار پیرزن خشمگین برای حفظ خاطرات حیوانات جنگل را از بین میبرد. به طور مطابق با پیشگوییها، انگربودا گویهایی را به آترئوس میدهد که روح جاینتها را به دامنه ایمن خود میبرند، به هدفی که از اودین پنهان شوند.
این اتفاق باعث میشود اودین و تور متوجه شوند که جاینتی برای به قتل رساندن باقی نمانده است. آترئوس پس از انتقال روح یک جاینت به جسم یک مار مرده، میفهمد که توانایی احیای روح با قرار دادن آن در جسم مناسب را دارد. این مار سرانجام به یورمونگاند تبدیل میشود، کاراکتر مهمی در داستان گاد آو وار که آترئوس را به سوی آیرنوود هدایت میکند.
وقتی آترئوس از آیرنوود بازمیگردد، به طور ناگهانی با پدر خود، کریتوس، درگیر میشود. کریتوس میخواهد بفهمد فرزندش طی دو روز چه کارهایی انجام داده است، اما آترئوس، به دلیل قولی که به انگربودا داده، نمیتواند راز آیرنوود را برای کسی فاش کند و به پدرش پاسخ درستی نمیدهد. همزمان با بحث پدر و پسر، یک والکری قدرتمند ظاهر میشود و آن دو را به چالش میکشد. آنها نمیدانند که دقیقاً با چه کسی مقابله میکنند تا زمانی که متوجه میشوند زنی به نام فریا است که با شکل و رفتار جدید، آنها را به نبرد تحریک میکند.
اما وقتی کریتوس ضربه میبیند و آترئوس به سمت فریا حمله میکند، کریتوس وارد عمل میشود و او را از حملهی ناقص کریتوس جلوگیری میکند. کریتوس، با یادآوری دوستیشان در گذشته، نرمی به فریا میبخشد و او تصمیم میگیرد با کمک کریتوس به ونههایم بروید، محلی که طلسمی از اودین وارد شده که مانع حرکت آزادانهاش بین قلمروها شده است. در این سفر، با فریر، برادر فریا، آشنا میشویم که در برابر لشکر اودین ایستاده است، اما فریا تنها میتواند با ظاهر شاهین در مکانی خارج از میدگارد حضور داشته باشد. صحبتهایی که او با خدای جنگ سابق یونان دارد، باعث میشود که فریا و کریتوس یکدیگر را بهتر بشناسند. فریا میفهمد که پسر کریتوس در یونان کشته شده است و کریتوس هم میداند که فریا برای مدتی از زندگی معنیدار و خاطرات خوشبختی دور شده است. سپس با ازبینبردن بخشی از ریشههای ایگدراسیل و نابود کردن نیدهاگ، طلسم باطل میشود و فریا آزاد میشود. او همچنان داغدار پسر خود است و کریتوس این درد و غم بیپایان را درک میکند. با این حال، با وجود تمام احساسات منفی، واضح میشود که کریتوس دشمن فریا نیست. بنابراین، آنها با دوستی و همکاری، به یکدیگر کمک میکنند.
همه به همراه آترئوس وارد خانهی سیندری میشوند. کریتوس تصمیم میگیرد حقیقت دربارهی غیبت آترئوس را از او بیرون کشیده و دیگران هم او را در این کار همراهی کنند. آترئوس که احساس میکند همه علیهاش هستند، عصبی میشود و به شکل یک خرس از آنجا فرار میکند. از ابتدای داستان و زمانی که کریتوس با تور مبارزه میکرد، اودین به آترئوس پیشنهاد میدهد که به آزگارد بیاید. آترئوس تا حدی باور میکند که اگر واقعا به آزگارد برود، ممکن است راهی برای نجات پدرش و حتی جلوگیری از رگناروک پیدا کند. کریتوس از طریق میمیر بازخورد این پیشنهاد از آترئوس مطلع شده بود و به اشتباه فکر کرد که او طی ۲ روزی که غیبت کرده، به آزگارد رفته است. آترئوس از این احساس بیاعتمادی خسته میشود، از آنجا فرار میکند و به محل زندگی فریا در میدگارد میرسد؛ جایی که با یکی از زاغهای اودین به آزگارد قدم میگذارد.
در آزگارد، داستانهای فراوانی رخ میدهد. آترئوس مردمی را مشاهده میکند که اودین به آنها پناه داده است، با هایمدال، یک پیشبین دقیق حرکات، روبرو میشود و آرامآرام با ترود، دختر تور، رابطهای دوستانه شکل میدهد. او یک شمشیر هوشمند به نام اینگرید را به دست میآورد و همچنین متوجه میشود که سیف، مادر ترود و همسر تور، به دلیل مرگ دو پسرشان که توسط کریتوس و آترئوس کشته شدهاند، به آن دو کینهور شده است.
آترئوس متوجه میشود که آرزوی بزرگترین خواستهی اودین از مدتها پیش، نگاه کردن به یک شکاف عجیب بوده است؛ یک شکافی که خدای خدایان نورس باور دارد اگر به درستی بتواند طرف دیگر آن را ببیند، به تمام رازهای جهان پی خواهد برد و به کاملترین دانش ممکن میرسد. او حتی یکی از چشمان خود را در نتیجه نگاه کردن به این شکاف از دست داده است. آترئوس در پی مأموریتهای مختلفی که با تور و ترود دارد، قصد دارد قطعات مختلفی از یک ماسک را بیابد که اگر آن را روی صورت بگذارد، بالاخره بتواند بدون از دست دادن چشم، به شکاف نگاه کند.
کریتوس، نگران آترئوس تا حدی است که نمیداند چگونه و کجا میتواند او را پیدا کند. بنابراین، با همراهی فریا، به دیدار نورنها یا سه خواهر سرنوشت میرود، در امید پیدا کردن راهی برای نجات آترئوس و به دست آوردن اطلاعات حیاتی. نورنها به کریتوس میگویند که هیچ سناریوی پیشفرضی برای هیچ فردی وجود ندارد. طبق گفته آنها، تصمیمات افراد معمولاً به اندازهای قابل پیشبینی هستند که بسیاری از پیشبینیها ممکن است درست نباشند.
هنگامی که کریتوس متوجه میشود که هایمدال قصد دارد آترئوس را بهطور مطابق پیشگوییها بکشد، به همراه براک به دنبال یک موجود خاص در قلمرو دورفها میرود تا نیزهی دروپنیر را درست کند. این نیزه، بر اساس توضیحات براک و سیندری، به قدرتی غیرمنتظره دست مییابد که حتی قدرت پیشبینی هایمدال هم نمیتواند از آسیب زدن آن به این ایزد جلوگیری کند. در این داستان، آترئوس نتوانست آخرین تکهی ماسک را پیدا کند. او در هلهایم، دوستی عمیقتری با ترود برقرار کرده و بیشازپیش از هایمدال انزجار میورزد. اما با اعتماد بیش از حد به احساسات، آترئوس یک گرگ خطرناک و بیروح به نام گارم را آزاد میکند، که قدرت باز کردن پورتال بین هلهایم و دیگر قلمروها را دارد. این تصمیم باعث میشود که لشگریان جهنم به قلمروهای مختلف حمله کنند و به دنیا آسیب برسانند. آترئوس، ناامید و سرخورده شده، ماسک ناقص و شمشیر اینگرید را به اودین باز میگرداند. اودین به او میگوید که هر زمان خواست دوباره به آزگارد برود، کافی است وارد خانهی کریتوس در میدگارد شود و از زاغ کمک بخواهد.هنگامی که آترئوس به خانهی سیندری میرسد، متوجه میشود که سربازان یخی جهنم نیز به آنجا رسیدهاند. او سعی میکند به همه توضیح دهد که چه اتفاقی افتاده است و سرزنش میشود، اما کریتوس با جدیت میخواهد به پسرش کمک کند تا مشکلات را در سریعترین زمان ممکن حل کند.
آن ها به هلهایم سفر میکنند و بارها با گارم مبارزه میکنند. اما در نهایت، آترئوس روح فنریر را به جسم گارم منتقل میکند. حالا او یک گرگ بزرگ با روح همان گرگ دوستداشتنی خود است. آترئوس از طریق صحبتهای کریتوس در اوایل بازی و حرفهای انگربودا در آیرنوود میفهمد که روح فنریر به خنجرش منتقل شده است. بنابراین موفق میشود روح این گرگ را در جسم عظیم گارم جای دهد تا بهنوعی به او یک فرصت جدید برای زندگی بدهد.
پس از موفقیت در این سفر، کریتوس و آترئوس به خانه باز میگردند. کریتوس تصمیم میگیرد رفتاری متفاوت از گذشته داشته باشد و اعلام میکند که علاقهای به کشتن خداها ندارد و نمیخواهد بهطور عامدانه مقابل هایمدال بایستد. اما این رفتار صلحآمیز و بیش از حد خوشبینانه، مذاق دیگر کاراکترها را به خود جلب نمیکند.
همچنین، فریا متوجه میشود که ونههایم بهتر از قبل هدف حملات قرار گرفتهاند. بنابراین او به آنجا میرود تا به فریر کمک کند، و کریتوس و آترئوس نیز به دنبال او میروند. در ونههایم، آنها با هایمدال روبرو میشوند و کریتوس متوجه میشود که جز کشتن او چارهای ندارد. در این سفر به ونههایم، آترئوس هم ماه را دوباره به آسمان فرستاد تا اسکال و هاتی بدون مشکل مشغول تعقیب خورشید و ماه باشند.
در حالی که شخصیتها در تلاش برای پیدا کردن راهحل برای ازبینبردن تهدید اودین هستند، آترئوس پیشنهاد میدهد که تا زمانی که هنوز کسی دقیقاً نمیداند چه بلایی سر هایمدال آمده، دوباره وارد آزگارد شوند و این بار ماسک را کامل کنند؛ تا یا موفق به دیدن شکاف شوند و راهی برای جلوگیری از رگناروک پیدا کنند یا حداقل با دزدیدن ماسک از اودین، یک برگ برندهی بزرگ را به دست آورند. طی آخرین مأموریت در آزگارد، آترئوس ابتدا به ترود برای رهایی تور از شرایط بد کمک میکند و سپس در Niflheim موفق به پیدا کردن آخرین تکهی ماسک میشود. همسر تور بهیاد او میآید که اودین چقدر او را به بازی گرفته است و تور تصمیم به انتقام میگیرد.در هنگام فرار از اودین، آترئوس با وسیلهای که از سیندری گرفته بود، از آنجا فرار میکند. اما ناگهان مشخص میشود که تیر از دست اودین نبوده است، بلکه اودین خود تیر بوده است. وقتی براک با فشار آوردن به اودین باعث میشود که او از ظاهر تیر بیرون بیاید و هویت واقعی خود را نشان دهد، او که قبلاً یک بار مرگ را تجربه کرده است و اکنون میداند که در آن زمان تکهای از روحش در دنیای دیگر جا ماند، در آغوش برادر خود به او میگوید که دیگر نباید به زندگی برگردد.
در لحظه آخر قبل از فرار اودین، کریتوس با پرتاب نیزه ماسک را از دست او جدا میکند. بعد از این اتفاقات، همه چیز روشن میشود. شخصیتها متوجه میشوند که جز تن دادن به رگناروک و خراب شدن با تمام قوا بر روی سر اودین، راهحل دیگری وجود ندارد. کریتوس و آترئوس یک موجود آتشین ویژه به نام Surtr را پیدا میکنند که اگر با یک غول یخی به نام Sinmara ترکیب شود، هر دو بهنوعی از بین میروند تا هیولای رگناروک به وجود بیاید. اما او که میخواهد آسیبی به این معشوقهی یخی وارد نشود، بدون قربانی کردن او و به کمک تیغههای آشوبِ کریتوس پروسهی تبدیل شدن به هیولای رگناروک را طی میکند. شخصیتها پیامهایی برای مردم قلمروهای مختلف ارسال میکنند و از آنها درخواست کمک برای مقابله با اودین دارند. کریتوس، هنگامی که به خواب فرو میرود، همسرش را مجدداً میبیند و در خاطراتی به وضعیت کنونی زندگیاش اشاره میکند. در جهان رویا، فِی به او میگوید که عشق و غم از دست دادن عزیزان جزئی از زندگی است و تجربه این درد، بخشی از کامل شدن عشق است.
کریتوس به عنوان فرمانده ارتش، مردم را برای مقابله با اودین موبهموی میکند. او با کمک شیپور گالارهورن، رگناروک را آغاز میکند و نیروها برای جلوگیری از حملات اودین صفآرایی میکنند. در این میان، تور با ضربهی چکش میولنیر، یورمونگاند را به گذشته میفرستد تا اصل بوجود آمدنش را کشف کند. در نبرد، کریتوس تور را شکست میدهد اما تصمیم میگیرد او را نکشد. فریا، با استفاده از یک طناب دار، اودین را تا مرز خفگی میبرد اما آترئوس این فرصت را برای نابود کردن ماسک از دست نمیدهد. همه با هیجان علیه اودین میجنگند تا او را شکست دهند. سیندری، برای انتقام از مرگ برادرش، گوی را نیز نابود میکند. هیولای رگناروک بهدلیل نقص در ترکیب غولها کنترل شوکته و به همه آسیب میزند. با فداکاری فریر، شخصیتهای اصلی موفق به خروج از آزگارد میشوند.
وقت خداحافظیهای مهم رسیده است و بسیاری از شخصیتها تصمیم میگیرند به طور مستقل ماجراجوییهای شخصی خود را ادامه دهند؛ برای مثال، آترئوس که از پدرش خداحافظی میکند و به دنبال مأموریتی شخصی برای پیدا کردن تمام ارواح باقیماندهی جاینتها و احتمالاً به آنها زندگی جدیدی بخشیدن میرود. کریتوس در پشت یک تابلوی ویژه یک پیشبینی عجیب مشاهده میکند؛ تصویری از خدای جنگ سابق یونان که قبلاً زئوس را شکست داده ولی اکنون به عنوان یک ایزد الهامبخش و مورد پرستش مردم، در یک مکان خاص قرار گرفته است.