در این مقاله از ایکستراگیم سعی بر تعریف داستان بازی Red Dead Redemption 2 داریم که یک بازی در سبک اکشن و ماجراجویی است که توسط استودیوی Rockstar Games توسعه یافته و منتشر شده است. این بازی به عنوان دنباله ای برای بازی محبوب Red Dead Redemption که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، عرضه شده است.:
در سال ۱۸۹۹، بعد از اینکه عملیات سرقتی در شهر غربی بلکواتر (Black Water) به نحوی ناکام ماند، داچ ون در لینده و باندش مجبور به فرار از مخفیگاه خود در بلک واتر شدند. آن ها برای پنهان شدن از قانون تصمیم به عبور از کوهستان های غربی در آمبارینو گرفتند.اعضای این باند شامل: آرتور مورگان، جان مارستون، هوزئا متیوز (دست راست داچ)، بیل ویلیامسون، خاویر اسکوئلا، لنی سامرز، چارلز اسمیت، شان مک گوایر، آنکل، ابیگیل رابرتز، مایکا بل، مولی اوشی، تیلی جکسون، سایمون پیرسون، لئوپولد استراوس، کارن جونز، سوزان گریمشاو، جوزیا ترلونی، مری-بث گاسکیل و اورویل سوانسون بودند.
وقتی به کولتر رسیدند، سه عضو از باند، یعنی مایکا، آرتور و داچ، برای تدارک ملزومات به سراغ مزرعه ای رفتند. در حین توقف در مزرعه، با پسران اودریسکول روبرو شدند. این برخورد منجر به شروع یک نبرد مسلحانه شد که در پایان آن، اودریسکول ها کشته شدند. سپس با روبرو شدن با زنی به نام سیدی ادلر که همسرش توسط باند مخالف کشته شده بود، داچ او را به کمپ برد.پس از بازگشت به کمپ، ابیگیل به آرتور می گوید که جان ناپدید شده است و از او می خواهد که او را پیدا کند. بنابراین، آرتور و خاویر به دنبال جان می روند و با پیدا کردن رد خونی، متوجه حمله گرگ ها به جان می شوند. آنها جان را پیدا کرده و به کمپ بازمی گردانند.
باند تصمیم می گیرد به کمپ اودریسکول حمله کند، زیرا بنا بر گفتهی یکی از افرادش، در نزدیکی آنجا است. پس از حمله به کمپ، باند اطلاعاتی در مورد یک قطار کورنوالی را به دست می آورد. داچ تصمیم می گیرد که با سرقت از این قطار، سرمایه ای برای فرارشان فراهم کند و در نهایت با این عملیات، میزان قابل توجهی پول را به دست می آورند.سرقت از این قطار، که متعلق به فردی ثروتمند به نام لویتیکوس کورنوال بود، خشم و انتقام او را به همراه داشت. او برای گرفتن انتقام، آژانس کارآگاهی پینکرتون را استخدام کرد و دو مامور به نامهای میلتون و راس برای دستگیری باند داچ فرستاده شدند.
با وجود تهدید دستگیری، اعضای باند مجبور بودند همیشه یک گام جلوتر از ماموران باشند تا از دستگیریشان جلوگیری کنند.بعد از رسیدن باند به ولنتاین و ایجاد کمپ در نزدیکی این منطقه، آرتور به همراه ترلونی، چارلز و خاویر به منظور نجات دادن شان که توسط جایزه بگیران اسیر گرفته شده بودند، اقدام کردند. پس از یک نبرد مسلحانه، این سه با موفقیت شان را نجات دادند و به کمپ بازگشتند. با بازگشت به کمپ، لنی اطلاع داد که مایکا توسط ماموران در استرابری دستگیر شده است زیرا به تیراندازی پرداخته است. آرتور ابتدا لنی را به ولنتاین برد و سپس به دنبال نجات مایکا رفت. اما هنگامی که کلانتر از رها کردن مایکا امتناع کرد، آرتور با زور سلول مایکا را باز کرد و سپس تصمیم به مبارزه دیگری گرفت. پس از آنکه مایکا از فرار با اسب امتناع کرد، آرتور و او مجبور شدند تقریباً تمامی ماموران قانون شهر را بکشند. سپس وارد خانهای شدند و مردی که اسلحه های مایکا را در اختیار داشت، کشتند. پس از این اتفاقات، آرتور مایکا را به دلیل بیپروایی و جنگ های بیمورد سرزنش کرد.
بعد از این حادثه، جان با آرتور تماس گرفت و اطلاع داد که یک قطار از ولنتاین عبور خواهد کرد و پیشنهاد کرد که برای توقف قطار، آرتور باید یک کالسکه حامل نفت کورنوال را برباید. پس از آن، آرتور به همراه شان، چارلز و جان کالسکهی مورد نظر را دزدیدند. سپس، با قرار دادن کالسکه روی ریل، قطار متوقف شد و باند به غارت مسافران پرداختند. در طول این عملیات، شان توسط یکی از خدمهی قطار آسیب دید و آرتور موفق به کمک او شد. در نهایت، با ورود ماموران قانون، چهار عضو باند با مشکلاتی مواجه شدند و با سختی موفق به فرار کردند.
جان به آرتور اطلاع داد که در نزدیکی آن منطقه یک گله از گوسفندها وجود دارد و این می تواند فرصتی برای کسب درآمد اضافی باشد. پس از این، آرتور با خرید یک تفنگ تک تیرانداز آماده شد و همراه با جان به بالای تپه ای در نزدیکی دامنه رفتند. در آنجا، آرتور و جان به سمت دامنه شلیک کردند و با موفقیت گله گوسفندها را از فرار بازداشتند، به امید اینکه بعدها بتوانند آن ها را در یک حراج به فروش برسانند.
پس از مزایده، مرد صاحب گله شناسایی گوسفندان خود را انجام داد و پیشنهاد چهل درصد سود از فروش آن ها را به منظور حفظ حریم خصوصی خود ارائه داد. پس از مذاکره ی جان، این مقدار به هجده درصد کاهش یافت. سپس آرتور و جان به سمت سلون حرکت کردند، جایی که با داچ و استراس دیدار کردند. بلافاصله پس از آن، لویتیکوس کورنوال و افرادی که استخدام کرده بود، به همراه چند نفر از افرادشان به سمت آن جا آمدند و جان و استراس را به اسارت گرفتند. با تلاشهای زیاد، داچ و آرتور موفق به آزادی آنها شدند و به سمت کمپ بازگشتند.
پس از درک اینکه باند دیگر نمی تواند به این مکان باقی بماند، داچ تصمیم گرفت جان، آرتور و چارلز را بفرستد تا به دنبال یافتن یک مکان مناسب برای جایگزینی کمپ بگردند. آنها پس از مبارزه با گروهی از راهزنان در منطقه، نقطهای را که برای کمپ مناسب بود انتخاب کردند.پس از جابجایی به کمپ جدید، هوزئا، آرتور و جان با کلانتر گری مواجه شدند، کسی که ترلونی را به دلیل حفاری غیرمجاز طلا دستگیر کرده بود. بعد از آن که آرتور مجدداً گروهی از یاغیان فراری را برای کلانتر گرفت، ترلونی رها شد. همچنین، گری تصمیم گرفت تا آرتور، داچ و بیل را به عنوان معاونان خود انتخاب کند تا در مقابل مهاجمان لموین مبارزه کنند. با کمک آرچیبالد، این سه عضو باند موفق به شکست دادن مهاجمان شدند و در نتیجه، لطف کلانتر به آن ها نشان داده شد.
پس از اتفاقاتی که رخ داد، داچ به آرتور پیشنهاد داد که به کالیگا هال بروند تا اطلاعاتی درباره خانوادهی گری را کشف کنند. آرتور در نهایت با بو گری ملاقات کرد و بو از آرتور خواست تا به ملک بریتویت بروید و نامه ای را به معشوقهی پنهان او، یعنی پنهلوپه بریتویت برساند. بعد از ارسال نامه، پنه لوپه نیز یک نامه به آرتور داد تا به بو برساند. در این نامه، پنه لوپه از برنامه اش برای شرکت در راهپیمایی حق رای زنان خبر داده بود. این خبر بو را هراسان کرد و او به آرتور گفت که جان پنهلوپه در خطر است و به همین دلیل پولی به آرتور پیشنهاد داد تا او را نجات دهد. آرتور و بو با اسب هایشان به سمت کالسکه ای که حامل معترضان بود رفتند و سعی کردند پنه لوپه را از شرکت در این راهپیمایی منصرف کنند، اما نتوانستند او را بازداشت کنند. بنابراین، آرتور برای حفظ جان پنه لوپه کنترل کالسکه را به دست گرفت. بعد از اتمام راهپیمایی، آرتور از آن ها جدا شد و به کمپ بازگشت.
هنگام بازگشت آرتور به کمپ، آنکل از او درخواست کرد تا به او، بیل و چارلز بپیوندند تا از یک کالسکه دیگر سرقت کنند. این بار مقصد کالسکه کالسکه ی لویتیکوس کورنوال بود که توسط ارتش خصوصی او محافظت می شد. بعد از سرقت، اعضای باند به سرعت به سوی یک انبار کاه در نزدیکی فرار کردند. اما مردان مسلح آن ها را پیدا کرده و انبار را به آتش کشیدند. باند مجبور شد با دشمنان مبارزه کند و به سمت جنگل فرار کند. در جنگل، مواجهه ی تنش آمیزی با دشمنان داشتند و سپس به سمت کمپ فرار کردند. به مدت کوتاهی بعد، لنی در یک گفتگو با آرتور اطلاعاتی را ارائه داد. او شنیده بود که گروه مهاجمان لموین انباری پر از سلاح های نظامی دارند. آرتور با پذیرش این پیشنهاد، همراه با لنی به سرقت این مهمات رفت. آن ها به شیدی بل رسیدند و با رسیدن به مقصد، موفق به شکست دادن مهاجمان شدند و سپس مهمات را برداشته و با کالسکه بازگشتند. در حین بازگشت، چند تن از مهاجمان پیدرپی آنها را تعقیب کردند، اما این دو عضو باند موفق به شکست دادن آن ها شدند. بعد از بازگشت به کمپ، آرتور یکی از سلاح های Bolt Action را برای خودش برداشت و بقیه را برای فروش در اختیار گذاشت.
تقریباً پس از بازگشت، بیل و کارن پیش لنی و آرتور رفتند و ایدهی سرقت از بانک ولنتاین را مطرح کردند. آن ها تمام اطلاعات مورد نیاز برای این عملیات را جمعآوری کرده بودند. کارن مسئول تهیهی اطلاعات و تحت پوشش رفتار برخورد با نگهبانان بود. آرتور دینامیت را روی گاوصندوق قرار داد و با منفجر شدن آن، راه برای دزدی پول ها باز شد. در هنگام بازگشت، اعضا تحت تعقیب قانون قرار گرفتند اما چهار عضو باند موفق به فرار و بازگشت به کمپ شدند. داچ هنگام بازگشت باند به آن ها تبریک گفت. تصمیم باند این بود که برای کسب درآمد بیشتر، خانواده های بریتویت و گری را مورد حمله قرار دهند. این دو خانواده به عنوان دشمنان سابق یکدیگر شناخته می شدند. در ابتدا، آرتور و شان به دستور یک مبلغ از طرف خانواده بریتویت به مزرعه های تنباکوی خانواده گری رفتند و آنجا را به آتش کشیدند. بعد از آن، آرتور همراه با جان و خاویر به عمارت خانواده بریتویت رفت و اسبهای ارزشمند آنها را ربودند. با این حال، دروغی بود که تاویش گری به آنها گفته بود که این اسبها را میتوانند با قیمت پنج هزار دلار بفروشند؛ در واقع، مقدار فروش اسبها فقط هفتصد دلار بود.
گری ها به باند اعلام کردند که باید به رودز بروند و کاری انجام دهند. بیل، مایکا و شان به این شهر رفتند که در آنجا گری ها به آنها کمین کرده بودند. در یک تیراندازی، شان زخمی شد و به قتل رسید و بیل توسط کلانتر دستگیر شد. مایکا و آرتور خیابان را پاکسازی کردند و با کشتن لی، بیل را آزاد کردند. این سه نفر با جسد شان به کمپ بازگشتند و خبر اسیر شدن جک توسط خانواده بریویت را شنیدند. آنها به عمارت بریویت حمله کردند و بعد از یک نبرد طولانی، موفق به یافتن کاترین بریویت، رئیس آن ها شدند. کاترین اعلام کرد که جک را به آنجلو برونته فروخته است. پس از بازگشت به خانه، آن ها متوجه شدند که مامور میلتون در آنجا منتظر آن ها است. داچ تصمیم گرفت باند را به شهر شیدی بل ببرد، جایی که قبلاً توسط آرتور و لنی از مهاجمان لموین پاکسازی شده بود.
پس از رفتن به شهر شیدی بل، جان، داچ و آرتور به عمارت برونته در سنت دنیس رفتند تا جستجوی جک را آغاز کنند. پس از یک تیراندازی، سه عضو باند وارد خانه شدند و معاملهای با برونته صورت گرفت: جان و آرتور برای آزادی جک باید شر قبر دزدها را می کندند. بعد از انجام کار، آن دو به عمارت برونته برگشتند و جک آزاد شد و برونته هم دعوتنامه ای از مهمانی شهردار را به داچ داد.بیل، هوزئا، آرتور و داچ به مهمانی رفتند و آرتور به دنبال اطلاعات درباره کورنوال بود. در حالی که بیل از نتایج ناراضی بود، هوزئا اطلاعاتی درباره کشتی رودخانهای پیدا کرد. ترلونی، خاویر، استراوس و آرتور برای غارت به کشتی پا گذاشتند. در یک بازی شرط بندی، آرتور موفق به بردن شرط شد و پس از باز کردن صندوق، درگیری شدیدی رخ داد و آرتور مجبور به کشتن فردی شد. این اتفاق باعث لو رفتن آن ها شد و آن ها از کشتی فرار کردند و سپس پول را تقسیم کردند. آرتور به دستور ترلونی به قبیله رینز فال رفت و اطلاعات مربوط به کورنوال را پیدا کرد. پس از گرفتن اوراق، در یک حمله مسلحانه فرار کرد و جانشیین او انفجاری را ایجاد کرد.
در جریان داستان Red Dead Redemption 2، سیدی از آرتور خواست تا صحبتی با او داشته باشند، در این ملاقات سیدی اطلاع داد که کیرن ناپدید شده و او نگران است. سپس در پایان ملاقات، اودریسکول ها جسد کیرن را به کمپ هدایت کردند و سپس به حمله به کمپ باند پرداختند. باند تلاش کرد تا آنها را متوقف کند اما مجبور به عقب نشینی شد و به خانهی زراعی رفت. در همین حال، داچ متوجه شد که سیدی هنوز خارج است و با وجود خطری که وجود داشت، آرتور به کمک او رفت. سیدی با باند اودریسکول به دلیل مرگ همسرش درگیر شد و در نهایت آن ها را مجبور به عقب نشینی کرد. بیل و مایکا از آرتور خواستند تا در سرقتی از یک کاسکه ی کاروان شرکت کند و آرتور نیز در این عملیات شرکت کرد و پس از مقاومت، به همراه بقیه پول ها را به دست آوردند و به سمت شیدی بل بازگشتند. در ادامه داچ از آرتور خواست تا به ایوان برود و پس از ملاقات با توماس، باند قصد دارد فردی گمشده را پیدا کرده و در قبال آن، توماس باند را به عمارت برونته وارد کند. سپس سه عضو باند با یافتن روستای مورد نظر شدند و بعد از مقابله با یک تمساح به لاگرس بازگشتند.
پس از بازگشت به لاگرس، اعضای باند در تعقیب برونته وارد درگیری شدند و در نهایت با کشتن او را به قایق بردند. در این فرآیند برونته به اعضای باند ارائه کرد که هر کس داچ را بکشد پول های زیادی را به او خواهد داد و بعد از برخورد داچ با توهینهای برونته، داچ او را در آب فرو برد که این اتفاق باعث شوک اعضای باند شد. آرتور به ساحل گوارما رسید و بعد از جستجو برای یافتن یک شهر یا روستا، به یک کمپ پیوست. اما بلافاصله بعد، نیروهای نظامی اعضای باند را دستگیر کردند. در حین حمله شورشیان به سربازان، آرتور کلیدها را از یکی از سربازان برداشت و زنجیرها را باز کرد. بعد از کشتن نگهبانان، رهبر شورشیان باند را به یک پایگاه کوچک منتقل کرد و سپس به کلیسای لا کاپیلا رفتند. آرتور و داچ برای نجات خاویر و راهی برای فرار از جزیره، به غاری رفتند که زنی به نام گلوریا در آنجا بود. اما پس از اینکه گلوریا تقاضای پول بیشتری کرد، داچ او را کشت. آرتور نجات کاپیتان کشتی و خاویر را موفق شد و باند در دفاع از یک قلعه شرکت کرد.
سپس آن ها به سمت سنت دنیس بازگشتند. با بازگشت به کمپ، داچ دستور داد تا اعضا جداگانه به کمپ بازگردند تا تحت تعقیب قرار نگیرند. آرتور به شیدی بل بازگشت و از سیدی نامه ای دریافت که نشان می داد کمپ به لکای منتقل شده است. آرتور سپس به لکای رفت و اعضای باند او را استقبال کردند. ابیگیل اطلاع داد که جان در زندان سیسیکا است. بعد از آمدن سایر اعضا، ماموران پینکرتون حمله کردند اما باند با کمک سیدی و بیل موفق به دفع حمله شدند. آرتور به سنت دنیس فرار کرد و به او پیوست. اما وی به بیماری سل مبتلا شد و به کلینیک منتقل شد. آن ها بعدا برای آزادسازی جان به سمت زندان سیسیکا رفتند. در این راه آرتور با یک مرد غریبه آشنا شد که او را به کلینیک رساند. آرتور متوجه شد که مبتلا به سل است و تصمیم گرفت خودش را جمع و جور کند و بهتری بشود. آرتور و چارلز به منطقهی بیور هالو رفتند و باند منطقه ای را برای مستقر شدن آماده کردند. بعدا برای نجات ابیگیل به سمت زندان سیسیکا رفتند و موفق به آزادسازی جان شدند. اما در پایان، آرتور با خیانت داچ مواجه شد که پس از آن برخی از اعضا به مواقف جدیدی در باند انتقال یافتند و اوضاع پیچیده تر شد.
پس از حمله ی پینکرتون ها، آرتور مارستون را متقاعد کرد تا از باند جدا شود و زندگی جدیدی را آغاز کند، زیرا می دانست که او از خانواده اش نمی تواند دل بکند. او تمام اموال خود را به جز یک هفت تیر به مارستون واگذار کرد. بعد از آن، مورگان برای آخرین بار به تقابل با بل رفت. داچ که متوجه شد بل یک عامل بیرونی است، او را از باند جدا کرد. در نهایت، با توجه به بالا یا پایین بودن سطح شرافتش، یا به دست بل (سطح پایین) و یا به دلیل بیماری سلی که داشت (سطح بالا)، مورگان به نتیجه رسید که از پای در خواهد آمد. در نهایت، مارستون با کمک سیدی و چارلز، مایکا بل را پیدا کرد. اما به شگفتی، داچ نیز در کنار او بود. در هنگام مواجهه با مارستون و همراه با اسلحه کشیدن، داچ تصمیم گرفت تا به سمت بل شلیک کند و سپس محل را ترک کند. مارستون به دنبال ذخیرهی پنهان مالی باند گشت و با استفاده از آن تمام بدهی هایش را پرداخت کرد. سپس به طور رسمی با ابیگیل ازدواج کرد و آن ها زندگی جدید خود را شروع کردند.
در صحنهی انتهای بازی، سرنوشت برخی از بازماندههای باند نشان داده شد و در همین حین، مامور راس به دنبال مارستون بود. جستجوهای راس او را به زمین مارستون هدایت کرد و این رویدادها را به قسمت اول Red Dead Redemption متصل کرد.در پایان یک صحنهی پخش میشود که جان مارستون پس از گرفتن انتقام، به قبر آرتور مورگان میرود. او به قبر نگاه میکند و اظهار میکند: فکر میکنم ما کار را تمام کردیم رفیق.