در این مقاله از ایکستراگیم سعی بر تعریف داستان بازی The Last of Us Part II که یک بازی ویدئویی اکشن ماجراجویی است که توسط استودیو Naughty Dog توسعه یافته و توسط Sony Interactive Entertainment برای کنسول پلیاستیشن ۴ منتشر شده است. این بازی ادامه ای برای The Last of Us است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و با ایده آلیسمی مستحکم و داستان غنی شناخته می شود:
چند روز پس از اتفاقات قسمت اول، داستان The Last of Us 2 آغاز میشود. الی و جوئل به منطقه امنیتی جکسون که توسط برادر جوئل، تامی، اداره میشود باز میگردند و در حال ترتیب دادن زندگیشان هستند. تامی کنجکاو است که بفهمد چه اتفاقی افتاده و چرا جوئل و الی بازگشتهاند.
جوئل با آرامشی ویژه، گیتاری را در دست میگیرد و در حالی که آن را تمیز میکند، داستان را برای تامی شرح میدهد. تامی پس از شنیدن داستان و جرمی که جوئل در مرکز تحقیقاتی فایرفلای انجام داده و دروغی که به الی گفته، ساکت میماند. اما با توجه به شرایطی که برادرش را فرا گرفته، او را متوجه میشود و به جوئل میگوید که با الی در مورد این مسائل صحبت نکند.
اما الی هنوز به طور کامل با شرایط تطابق پیدا نکرده و سعی دارد با شرایط کنار بیاید. احساس دوگانگی درباره جوئل دارد؛ میداند که جوئل همه چیز را برای حفاظت از او انجام میدهد، اما همچنین به شکوهایی که در مورد فایرفلایها بیان کرده بود شک میکند. جوئل نیز این را میفهمد و سعی میکند با نزدیک شدن به الی، توجه او را به سمت چیزهای دیگری بکشاند.
پیش از اینکه گیتار را به الی بدهد و به وعده آموزش نواختن گیتار بپردازد، آهنگ “روزهای آینده” را برای او میخواند. این آهنگی است که الی هرگز فراموش نخواهد کرد، به همان اندازه که هرگز سرنوشتی که توسط فایرفلایها برایش پیش آمده بود، فراموش نمیشود.
چند سال بعد، الی به طور ناگهانی از جکسون ناپدید میشود و جوئل، با نگرانی عمیق، تمام تلاش خود را برای پیدا کردن او میکند. اما نگرانی او از اینکه مقصد الی، دخترخواندهاش، ممکن است برملا شود، بیش از هر چیز دیگری است. وقتی جوئل در درون مرکز تحقیقاتی فایرفلای الی را پیدا میکند، میفهمد که او همه چیز را دیگر فهمیده است.
از این پس، جوئل دیگر دلیلی برای پنهان کردن راز دردآور خود نمیبیند و به الی همه چیز را میگوید. اما پس از این اعتراف، الی به جوئل ناراحتی میکند و او را به خاطر از دست دادن فرصتی برای نجات دنیا سرزنش میکند. رابطه آنها پس از ماجراهایی غیرمنتظره، شکرآب میشود. الی با اینکه به جکسون بازمیگردد، اما دیگر نمیخواهد وقتی را با جوئل بگذراند که او را مثل دخترش دوست داشته است.
این ناراحتی الی، به سرعت نمیگذرد؛ سالها میگذرد، اما او همچنان به جوئل کینهور است و موهای سفید جوئل همچنان زیاد میشود. اما الی همچنان موافق آشتی با این پیرمرد خسته نیست و هنوز هم او را به خاطر خودخواهی و سرنوشت متفاوتی که برایش رقم زده، متهم میداند. اما این قهر دیگر همان سرد و سخت نیست؛ سالها میگذرند و الی با تمام قلبش از رهایی این احساس نمیپذیرد.
در یک جشن شبانه در جکسون، ابراز علاقه دینا به الی، ناراحتی افراد را به هم میزند. جوئل در اینجا به موقع مداخله میکند و از الی دفاع میکند. این اتفاق تاثیر مهمی بر روی الی دارد، به حدی که در انتهای شب، جوئل و الی سر و کلههایشان را در کنار در انتظار مرد پیری که سالها پیش همراهش بوده است مییابند. الی هنوز ناراحت است، اما میداند که قلبش آرام است و دوست دارد برای بخشش جوئل تلاش کند، حتی اگر این بخشش هیچوقت روی نخ نیفتد.
فردا روز، جوئل و تامی برای گشتزنی به خارج از منطقه امن میروند و در مسیر خود به دختر جوانی به نام ابی برمیخورند که توسط رانرها محاصره شده است. ابی نجات پیدا میکند و به آن دو درباره مکان سکونت گروهش میگوید. با توجه به بسته بودن راه برگشت به خانه، تامی و جوئل با پیشنهاد ابی، تصمیم میگیرند او را به مخفیگاه دوستانش همراهی کنند و خودشان هم با او همراهی کنند. اما وقتی به مقصد میرسند، جوئل متوجه چیزی میشود که شک برانگیز است. دوستان ابی به نحوی او را شناخته و به او نگاه میکنند که انگار مدتهاست به دنبالش میگشتند. قبل از اینکه جوئل بتواند عمل کند، یک شاتگان ابی را به زانویش شلیک میکند و تامی نیز بیهوش میشود.
در همین حال، الی و دینا، هنوز درگیر مسائل شب گذشتهاند و به طور ناگهانی به جسی برمیخورند که اطلاعاتی درباره وضعیت جوئل را به الی میدهد. الی به تنهایی به سمت مکانی که جوئل میرود حرکت میکند، در حالی که در مسیرش با صدای نالههای مردی از زیر زمین مواجه میشود. اما وقتی درب زیر زمین را باز میکند، با صحنهای مواجه میشود که هیچ کس نمیخواست آن را ببیند.
جوئل به وضعیتی وحشتناک فرسوده و زخمی در زمین افتاده و ابی با یک چوب گلف، به وحشتناکترین شکنجه را به او میدهد. الی با تلاشی بیوقفه، تلاش میکند تا ابی را متوقف کند، اما دوستان ابی، کمینی را برای هر کسی که به جوئل کمک کند، آماده کردهاند. در نهایت، الی هم در این مخمصه میافتد و ابی آخرین ضربه خود را به سر جوئل وارد میکند.
ابی در اصل یکی از اعضای سابق فایرفلای و دختر یک پزشک بود که قصد داشت برای ساخت واکسن بیماری به الی کمک کند. اما پس از کشته شدن پدرش توسط جوئل، او به گروهی شبه نظامی به نام WLF ملحق شد تا انتقام پدرش را بگیرد. هدف او، نه الی و نه تامی بود، بلکه او فقط میخواست انتقام خون پدرش را بگیرد. بنابراین، بعد از آنکه آنها را بیهوش کرد، آنها را در کلبه رها کرد.
روز بعد از حادثه تلخ، حضور جوئل در دل الی و تامی همچنان اثراتی از داغ مرگ را به جا گذاشته است. الی اصرار دارد که به دنبال ابی برود، اما تامی به او میگوید که باید یک روز صبر کند و به اهدافش با دقت بیشتری نگاه کند. قبل از اینکه الی برای سفر آماده شود، متوجه میشود که تامی پیشدستی کرده و به دنبال انتقام برادرش به سمت سیاتل حرکت کرده است. الی نیز بیشتر از این وقت را تلف نمیکند و به همراه دینا، جکسون را به سمت سیاتل ترک میکند؛ شهری که پس از جنگهای متوالی دست WLF افتاده است.
در شهر، الی و دینا با حضور اعضای WLF روبرو میشوند و برخی از آنها را میکشند تا به آدرس ابی دست یابند. اما شهر پر از تله است و یکی از آنها باعث مرگ اسب الی و دینا میشود. دینا به یک حفره فرو میرود و پیدا نمیشود، اما الی توسط اعضای WLF دستگیر و به نزدیکترین مقر این گروه برده میشود.
اما این دستگیری برای الی اتفاق بدی نیست؛ چرا که در مقر، یکی از قاتلان جوئل را میبیند. با دخالت دینا، الی آزاد میشود و پس از یک مبارزه سرسخت، فرد مورد نظر کشته میشود. این موقعیت الی را به وضوح به مواجهه با دشمنان بیپروا و خطرناکتر میکند. آنها نه تنها با اعضای WLF مقابله میکنند، بلکه با یک فرقه افراطی به نام “سرافایت” نیز مواجه میشوند که به شدت خشونتآمیز و وحشیانه عمل میکنند.
الی با یاد دینا به خود میآید و از گناهی که ارتکاب کرده، شکسته میشود. نفسش بند میآید و روی زمین نشسته است، اما در همین حال، جسی و تامی به طور ناگهانی ظاهر شده و او را به تئاتر بازمیگردانند. مرگ مل تاثیر بسزایی بر الی گذاشته و او دیگر تمایلی به ادامه راه خونین انتقامجویی ندارد. او تصمیم میگیرد به جکسون بازگردد و گذشتهای را که برایش پیش آمده، فراموش کند. اما در یک لحظه غافلگیر کننده، ابی ظاهر میشود و با یک شلیک ، جسی را به طرز وحشتناکی میکشد. سپس او تامی را نیز به عنوان گروگان گرفته و از الی میخواهد تا سلاح خود را رها کند تا عمویش را حفظ کند. حالا نوبت به ابی است که قصهاش را بگوید. ما به سه روز قبل بازگشته و او در مقر اصلی WLF بیدار میشود. ابی هنوز تحت تأثیر اتفاقاتی که در جکسون افتاده، متأثر است، اما وقتی که WLF همچنان درگیر نبردهایش است، ابی تصمیم به تلف کردن وقت ندارد. قبل از شروع ماموریت جدیدش، ما به چند فلشبک از گذشتههای ابی میپردازیم.
در این فلشبکها، ابی و اوون را میبینیم، رابطهای که باعث تغییر زندگی ابی شده و هنوز هم در پسزمینه وجود دارد. ابی و اوون سعی میکنند احساساتشان را پنهان کنند، اما ابی هنوز به اوون علاقهمند است. اما در عین حال، اوون تحت تعقیب WLF قرار گرفته است، زیرا به خاطر حفظ جان یکی از سرافایتها، یکی از همرزمانش را کشته است. حالا اوون فراری است و ابی میداند که او کجا مخفی شده است، به آکواریوم متروکه، جایی که قصد دارد با قایق به سمت سانتا باربارا حرکت کند.
ابی اطلاعات زیادی دارد و به همین دلیل به آکواریوم میرود تا اوون را از تصمیمش بازگرداند. اما در مسیر، سرافایتها او را دستگیر میکنند و آویزان میکنند. اما قبل از اینکه آنها او را به قتل برسانند، دو عضو طرد شده به نامهای لِو و یارا ظاهر میشوند و او را نجات میدهند.
ابی از لطف آنها سپاسگزاری میکند و به آنها کمک میکند تا جانشان را حفظ کنند. اما یارا نیاز به جراحی دارد و ابی تصمیم میگیرد که او را به آکواریوم ببرد تا مل دست او را درمان کند. اما تجهیزات پزشکی لازم در آکواریوم موجود نیستند، بنابراین آنها به سمت بیمارستان سیاتل میروند تا تجهیزات لازم را فراهم کنند.
در این سفر، لو داستان زندگیاش را به ابی میگوید. لو از فرقه طرد شده است زیرا احساسات و تمایلات مردانه دارد. بعد از رخ دادن رویدادهای زیاد، آنها به بیمارستان میرسند و ابی به لو میگوید که در نزدیکی بیمارستان مخفی شود. اما ابی خود به دستورات رهبر WLF عمل نکرده و دستگیر میشود. به خوشبختی، نورا ظاهر میشود و ابی را آزاد میکند و او را با تجهیزات لازم برای جراحی به آکواریوم میفرستد.
روند اتفاقات به سمت پایانی پیش میرود و ابی و یارا در حال حاضر به دنبال لو میروند. ابی و یارا با سرعت به دهکدهی سرافایتها میروند تا لو را نجات دهند. با هماهنگی و تلاش، آنها به مقصد میرسند اما آنچه که اتفاق میافتد، حتی از آخرین تراژدی نیز بدتر است. لو برای محافظت از خود مجبور به قتل مادرش میشود و این واقعه پیچیدگیهای جدیدی را به همراه دارد. ابی و یارا در یک فرار تنگنظرانه از محاصره WLF گیر میافتند. اما یارا با قربانی کردن خود و کشتن رهبر WLF، راه را برای فرار ابی و لو باز میکند. وقتی آنها به آکواریوم میرسند، صحنهی تلخی را مشاهده میکنند که الی تا لحظاتی پیش با آن مواجه شده بود. با تماشای مرگ اوون، ابی و یارا دستخوش حالتی از اندوه و غم عمیق میشوند و راهی نابودی میشوند.
در پایان راه، الی و ابی در مقابل هم ایستادهاند، هر دوی آنها در این مسیر دوستان و قسمتهایی از انسانیت خود را از دست دادهاند. ابی با شلیک به سر تامی، سعی میکند تا میزان خسارتها را برابر کند. اکنون نوبت رویارویی نهایی است و الی و ابی به جان یکدیگر میافتند. اما قبل از اینکه الی کشته شود، دینا وارد میان میشود و با چاقو به جان ابی میافتد. این اقدام عواقب بدی برای دینا دارد و ابی به لطف چند ضربه مهلک، الی را هم بیهوش میکند. اما قبل از اینکه او را به پایان برساند، الی به او میگوید که دینا حامله است، اما ابی به این حرفها توجه نمیکند. لو به میان میآید و باعث میشود که ابی از خیر کشتن الی و دینا گذشته و آنها را آزاد کند. سال بعد، الی در کنار دینا و فرزندشان در یک مزرعه زندگی میکند، اما هنوز دلش به دلیل مرگ جوئل آشفته است. در این بین، تامی زنده مانده و به خانه آنها میآید، اعلام میکند که ابی در حال حرکت به سمت سانتا باربارا است، احتمالاً به دنبال فایرفلایها.
دینا به تامی میگوید که ماجرا به اتمام رسیده است، اما برای الی همچنان ماجرا تمام نشده است. فردا، الی برای سفری به سمت سانتا باربارا راه میاندازد، اما اینجا نیز امنیت وجود ندارد. ابی و لو توسط گروهی که به فروش بردهشان، اسیر شدهاند.الی به دنبال این گروه میرود و مقر آنها را پیدا میکند، زندانیانی که میتواند را آزاد میکند، اما ابی در بین آنها نیست. آنها میگویند که ابی به همراه لو فرار کردهاند اما گروگان گرفته شدهاند.
الی به سمت ساحل میرود و زیر شکنجههای شدید، ابی به شکلی ویران و ضعیف شده است. الی و لو او را آزاد میکنند و به سمت قایقها حرکت میکنند. اما الی ناگهان به یاد جوئل میافتد و به ابی حمله میکند. ابی تلاش میکند اما قدرتی برای مقاومت ندارد و در نهایت الی موفق به شکست او میشود.
ابی در لحظات آخر عمرش دست و پا میزند و الی مصمم به نظر میرسد. ابی تلاش میکند اما الی همچنان مصمم است و با قدرت سر او را زیر آب میبرد. در آخرین لحظه، چهره مهربان جوئل در ذهن الی ظاهر میشود و او را میبخشد. ابی به سرعت قایق را برمیدارد و الی را تنها میگذارد.
حالا نوبت الی است که غم از دست دادن را بیشتر درک کند. شعله انتقام در دلش خاموش شده است و او باید تاوان تصمیماتش را پس بدهد. الی به خانهاش بازمیگردد، جایی که دیگر خالی و بیصدا است. اما این بزرگترین تاوانی نیست که او باید بپردازد، زیرا او به خاطر خشم بیش از حدش دو انگشتش را از دست داده و نمیتواند دیگر گیتار بنوازد، تنها چیزی که یاد جوئل را زنده میکند.